غزل هایــی کــه بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را
غزل هایــی کــه بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را
لشکر عشق سعدیا غارت عقل میکند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم
چشمکی برمن زدی حالا گرفتارت شدم
زندگیم را گرفتی مست و بی تابت شدم
عاشقم کردی دلم چند بوسه می خواهد زتو
دلربایی کرده ای، دیوانه، حیرانت شدم
ما را چو زلف یار پریشان کشیده اند
اشفته گر شدیم یقینا ملال نیست
خوش به حال بوته ی یاسی که در ایوان توست
می تواند هر زمان دلتنگ شد بویت کند
علیرضا بدیع
دل بر سر زلف پسر فاطمه بستیم
پابست حسینیم، توکلت علی الله
هرچه در خاطر من بود فراموشم شد
جز خیال تو که هرگز نرود از یادم
باقی اصفهانی
مثل لزوم نور برای درخت ها
هر روز لازم است که حتما ببینمت
انقلاب قلب من محتاج شورش های توست
چون مصدق باش تا عشقم به تو ملی شود….
کمی گیجم کمی منگم ، عجیب است
پریده بی جهت رنگم ، عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش
برایت باز دلتنگم ، عجیب است
ماییم و سمرقند و بخارا که نداریم
یک بوسه ترکی بده لطفا صلواتی 🙂
محمد عباسی
در خیال من نمیگنجد دلم را بشکنی
هرکسی آمد شکست، امّا تو هرکس نیستی
ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻏﺰﻝ ﻫﺴﺖ
ﺣﻀﻮﺭﺕ ﻣﺜﻞِ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﺴﻞ ﻫﺴﺖ
ﻣﯿﺎﻥِ ﺧﺎﻃﺮﻡ … ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽِ ﺗﻮ
ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺻﺪ ﺿﺮﺏُ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺴﺖ
ﺑﺠﺰ ﻣُﻬﺮِ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﮕﺮ ﻣِﻬﺮِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﯾﮕﺮ ﺑَﺪَﻝ ﻫﺴﺖ ؟
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﯿﻦِ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺻﺪ ﻗﻠﻨﺪَﺭ
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺟَﺪَﻝ ﻫﺴﺖ
ﺑُﺖِ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺑﺎﺵ ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ « ﻻﺕ ﻭ ﻋُﺰّﯼ ﻭ ﻫُﺒَﻞ*« ﻫﺴﺖ
ﺻﻔﺎﯼِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ :
ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻏﺰﻝ ﻫﺴﺖ❤
تنها تویی که از لب من شعر می شوی
هر کس که لایق غزل عاشقانه نیست …!
جمعه ها چشمان من لبریز از نم میشود
تا غروبش سر بیاید پر ز ماتم میشود
حکم عصر جمعه را هرگز نفهمیدم چرا؟
این چنین سرتا سر دنیا پر از غم میشود
یوسـف محـقق
زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت!
صائب تبریزی
آه دیوانه ! ، تو آنــسویِ جهان هم بروی
من به چشمانِ تو از پلکِ تو نزدیک ترم ….
.
رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود
باده خوب است به اندازه مهیـا بشود
داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض
گفته ام تا همـه جا هلهله برپا بشود
شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند
دامنت را بتکان قافیه پیدا بشود
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تـــو دعوا بشود
هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر
راز سکر آور چشمان تو افشا بشود
بلخ تا قونیه از چلچله پر خواهد شد
قدر یک ثانیه آغوشت اگر وا بشود
حیف ! یک کوه مذابی و کماکان باید
عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود
این المنتقم
تکیه بر کعبه بزن… وارث شمشیر دو دم
“اشهد ان علی” از تو شنیدن دارد...
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم,تو از یادم نخواهی رفت…
شهریار