هَرْ چِه نَقْشِه دَرْ سَرَمْ بود ْبَرایِ اَرْبَعینْ بَرْ عَکْسْ شُدْ
مِثْلِ هَرْ سالْ دُوبارِه قِسْمَتَمْ اَزَ کَرْبَلا یِکْ عَکْسْ شُد ْ
لَبَّیْکَ یاحُسِیْنْ(عَلَیْهِ السَّلامْ)
هَرْ چِه نَقْشِه دَرْ سَرَمْ بود ْبَرایِ اَرْبَعینْ بَرْ عَکْسْ شُدْ
مِثْلِ هَرْ سالْ دُوبارِه قِسْمَتَمْ اَزَ کَرْبَلا یِکْ عَکْسْ شُد ْ
لَبَّیْکَ یاحُسِیْنْ(عَلَیْهِ السَّلامْ)
لذت روزه ی ماه رمضان جای خودش
اربعین ، کرببلا ، پای پیاده عشق است
آرزو میکنم
که خنده ات
تنها به عادت مرسوم “عکس گرفتن”
نبوده باشد !
و تو
خندیده باشی در آن لحظه
از ته دل..
چرا که خنده ی تو
جهان را زیبا میکند…
یغما گلرویی
فقط شعر مرا میخواهی اما شاعرش را نه
ولی بی پرده میگویم عزیزم “آش با جایش”
کربلایت سهم ما بد ها نشد این اربعین
پابرهنه می روم سمتی که بغضم بشکند…
آنکِه در شِش ماهگى بابُ الحَوائج میشَود
گر رسَد سنّ عَمو قطعاً قیامت مى کُندْ..
مَن به اِعجازِ “غَزَل” بَر قَلبِ اِنسان واقِفَم..
آخَرَش هَم با ” غَزَل” او را هَوایی میکُنَم
ﻣﺎ ﭼﻮ ﺧﺎﺭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﻢ
ﺷﺒﻨﻢ ﮔﺴﺘﺎﺥ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ ﮐﺠﺎ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
صایب تبریزی
یک نفر هست که لب وا بکند می میرم
خنده ی معجزه آسا بکند می میـــــرم
گفتم : بِدَوَم تا تو همه فاصله ها را
تا زود تر از واقعه گویم گله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
محمد علی بهمنی
باید که عشق را به ستیزش قسم دهی
این تیغ را به قسمت تیزش قسم دهی
حافظ! قسم به شاخ نباتت نمیخورم
سخت است مرد را به عزیزش قسم دهی
سید سعید صاحب قلم
من پر از وسوسه ی چشم تو هستم! تو چطور؟
من از احساس غزلخیز تو مستم! تو چطور؟
تویی آرامش من, شاخه گل طنازم
من سبو از سر شوق تو شکستم! تو چطور؟
فصل پاییز, مه مهر, و زیبایی تو
عهد با قلب پر از مهر تو بستم! تو چطور؟
عرصه ی عشق توو ضعف حریفی که منم
باز در جنگ دل و عقل نرستم! تو چطور؟
آمدی بزم مرا ساز ونوا بخشیدی
منکه از مجلس اغیار گسستم! تو چطور؟
آنقدر سنگ به پای من غمدیده زدند
ولی از کوی تو یک لحظه نجستم! تو چطور؟
بیوفایی نکنی, عشق تو حرمت دارد
من از این عهد که بستم نگسستم! توچطور؟
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
سعدی
اسرار غمش گفتم در سینه نگه دارم
رسوای جهانم کرد این رنگ پریدنها
ناسپاس از عشق پاکت نیستم
من که عمری با خیالت زیستم
دوستت دارم به جان تو قسم
روی حرفم تا ابد می ایستم!
چشمان تو بازارچه ی ناز فروشی است
تخفیف بده تا بخرم من همه اش را!
قُمارِ عِشق شیرین اَست و مَن، هَرگِز نمیبازَم …
“تو” از آسِ دِلَت مَغرور و مَن، دِلخوش به سَربازم …
چه حُکم اَست اینکه میدانی، که حُکماً دَستِ مَن خالیست …
دِل و دَستَم که میلَرزَد ، خودَم را پاک میبازَم …
وَرَق بَرگشته اَست اِمروز و “تو” حاکِم، مَنَم مَحکوم …
چه بایَد کرد با این بَخت؟ میسوزَم و میسازَم …
“تو” بازی میکُنی اَز رو وَ مَن، آنقَدر گیجم که …
نِمیدانَم کُدامین بَرگ را ، بایَد بیَندازَم …
اَگر حاکِم تویی اِی “عِشق” ، مَن تَسلیمِ تَسلیمَمْ …
هَمه اَز بُرد مَغرورند و مَن، بَر باخت مینازَم …
لب های تو لب نیست ! عذابیست الهی
باید که عذابی بچشم گاه به گاهی
در لحظه دیدار تو ، گفتم که بعید است
چشمان تو من را نکشاند به تباهی
لب های تو نایاب تر از آب حیات است
تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی
این کار خدا بوده که یکباره بیفتد
در تنگ بلور شب من مثل تو ماهی
ای شاخه نبات غزل حافظ شیراز !
معشوقه ی مایی چه بخواهی چه نخواهی
میثم_قاسمی
با نام حُسینْ سینہ زدن معراجیست
ارباب برای نوکَرِ خود ناجیست
هر کَس کہ بہ کَربَلا مُشَرّفْ بشود
در مَمْلِکَتِ حَضرَت زَهراء(س) حاجیست
“اَللّهُمَ ارزُقْنا زیارَه قَبْرَ الحُسَینْ(ع)”
هستی ام ، دار و ندارم غرق چشمان تو شد
شمعدانیهای دل ، بی تاب گلدان تو شد
واژه ای می خواست در خاک تو پا گیرد دریغ!!
هر غزل خشکید و پاسوز زمستان تو شد …