اطـلاعیه بـروزرسانی و تـخفیف هـای ویژه سـایت :

شعر و ادب

من به اعجاز غزل بر قلب انسان واقفم * آخرش هم با غزل او را هوایی می کنم

*سلام_امام_زمانم* صبحی گره‌ از زمــانه‌ وا خــواهد شد

*سلام_امام_زمانم*

صبحی گره‌ از زمــانه‌ وا خــواهد شد
راز شـب تــار بـــر مـــلا خـواهـد شـد

در راه، عــزیـزی‌ ست ڪـه با آمــدنش
هــر قطـب‌ نمــا، قبـله‌ نما خواهد شـد

*سلامـ_امامـ_زمانمـ* من سجـده به خاڪ جمڪران می‌خواهم

*سلامـ_امامـ_زمانمـ*

من سجـده به خاڪ جمڪران می‌خواهم
از یـــوسـف گمگشتـــه نشـــان می‌خواهم

فــریــاد و فغــــان، از غـــم تنهــا بـــودن
مـن مهـــدی صـاحـب الـزمــان می‌خواهم

خدایا تو را قسم به برکت گندم زار…

خدایا تو را قسم به برکت گندم زار…
من را به گونه ای بساز،
شکل بده و بتراش،
تا هرکجا نفرت است عشق باشم،
هر کجا کینه است عفو باشم،
هرکجا یاس است امید شوم،
و هرکجا غم است شادی شوم.

من میخواهم همه را ببخشم و از ته دل به تمامی موجودات عشق بورزم.

خدایا عاشقت هستم من را عاشقانه دوست بدار.

دلخوش به بستنی، دلخوش به آبنبات

دلخوش به بستنی، دلخوش به آبنبات
کودک تر از دلت، ساده تر از لبات!

یعنی که خنده ات تکثیر دلخوشی ست
اصلاً بیا بخند، قربون خنده هات

از عشق، زندگی،… چیزی از این قبیل
در گوش من بریز، پیمانه ی صدات

چشمان عاشقت چیز کمی که نیست!
اصلاً مرا بس است ته مانده نگات

این جای شعر من، پایان قصه نیست
تکرار می شود در من «سه نقطه» هات… …

خـــاکِ پـایِ قـدِ دلـجـویِ تـو را مـی بــوسـم قــامـتِ سـروِ لـبِ جـویِ تـو را مـی بــوسـم

حجر المشهد ”
خـــاکِ پـایِ قـدِ دلـجـویِ تـو را مـی بــوسـم
قــامـتِ سـروِ لـبِ جـویِ تـو را مـی بــوسـم

جــــایِ هــر مـقبـره و پـنـجــره یِ پــولادیـن
مــن ضـریحِ خــمِ ابـرویِ تـو را مـی بـوسـم

خواب دیدم که شبی شانه یِ زلف تو شـدم
شاخه، شاخه قدِ هر مویِ تـو را می بـوسـم

هنر آن نیست که دستی به ضریحِ تـو رسـد
هنر آن اســت که من بوی تـو را می بـوسم

خانـه کرده است پرسـتو سرِ گلدسـته یِ تو
هـشتـمین حسِ پرسـتویِ تـو را مـی بـوسم

دشـمنـم گر که مـشرّف به ضـریحِ تــو شـود
دشـمن آمــده از ســوی تـــو را مـی بــوسـم

نه ضـریحِ حـرمت، بلکه من از شـدّتِ عـشق
قــــدمِ رهــگـــذرِ کـــویِ تــو را مـی بــوسـم

ســال هـا در عــوضِ مـکّــه و اعـمالِ طواف
حـجـر المـشـهدِ آهــویِ تــو را مــی بــوسـم

علیجان سلیمانی (جیرفت)
جشنواره شعر رضوی

ﻋﺎﺷﻘﻢ… ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﮐﻨﺎﺭﯼ

ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ:
ﻋﺎﺷﻘﻢ…
ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﮐﻨﺎﺭﯼ،
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩﺍﺵ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ!
ﺗﻮ ﮐﺠﺎ؟
ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠﺎ؟
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ؟
ﻣﻦ ﮐﺠﺎ؟
ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎ؟
ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ؟
ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ،
ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ…
ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ؛
ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ
ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺎﻫﯽ…
ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺎﺯ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﻏﺎﺯ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢِ ﮔﻨﻪﮐﺎﺭ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ؟
ﮐﺎﺵ ﻣﯽﺷﺪ ﮔُﻨﻪِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ،
ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ…
ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ،
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻧﻈﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻋﺸﺎﻕ ﺑﺒﯿﻨﻢ…

دلخوش به #بستنی، دلخوش به آبنبات

دلخوش به #بستنی، دلخوش به آبنبات
کودک تر از دلت، ساده تر از #لبات!

یعنی که خنده ات تکثیر دلخوشی است
اصلاً بیا بخند، #قربون_خنده_هات

یک شعر بی بدیل مثل خود منی
مفعول فاعلن، مفعول فاعلات!

از عشق، زندگی،… چیزی از این قبیل
در گوش من بریز/ پیمانه ی صدات

#چشمان_عاشقت چیز کمی که نیست!
اصلاً مرا بس است ته مانده نگات

برگشت می خورد چک های من به تو
سمت ِ نبودنت، راهی به ناکجات!

این جای شعر من، پایان قصه نیست
تکرار می شود در من «سه نقطه» هات …

 

یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم

یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم
بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم

پیچیده به پای دل من پیچش مویت
تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم

کم بودنِ اسپند در این شهر سبب شد
دلواپسِ رؤیت شدن روی تو باشم

تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است
من #رُفتگری در #پل.خواجوی تو باشم

#عاشقانه

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی

دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت

خواب دیدم که دلم بند تو بود

خواب من تعبیر لبخند تو بود

در پــــی دانـه مـرو همچـو کبوتــر ، کـه تــو را

عاقـبت بهــر یکـی دانـــــه ، بــــه دام انـدازنـد

صیـد کن شیـــر صفت، نیم بخور، نیم ببخش

تـا بــه هـرجـا کـه روی ، بـر تـو ســلام انـدازند

شعر میلاد امام رضا علیه السلام -پدر و مادرم به قربانش

آفرینش تن است و او جانش
پدر و مادرم به قربانش
چشم حور و ملک به ماه‌ رخش
دست جن ‌و بشر به دامانش
می‌زند بوسه موسیِ جعفر
بر سراپای همچو قرآنش
گوهر هفت ‌بحر نور است این
که بوَد چار درّ غلطانش
پورموسی که بحر عرض ادب
آید از طور، پور عمرانش
ملک هستی بوَد مدینه ی او
قلب امکان بوَد خراسانش
پی عرض سلام از دل کوه
سنگ آید به سوی ایوانش
می‌گریزد شتـر ز قربانگاه
تا که آرد بر این مزار پناه
*****
بوی ریحان عطر و عود آید
روح توحید در وجود آمد
گوش جان را به لحن جبراییل
برهمه خلق این سرود آمد
که جمال خدا تجسّم یافت
غیب درکسوت شهود آمد
با طلوع مه جمال رضا
هرچه پیدا نبود و بود آمد
ماه احمد به دامن نجمه
با جمال خدا فرود آمد
ذات خالق به خویش تحسین کرد
خلقت آن لحظه درسجود آمد
عید میلاد ضامن آهوست
که به وی از خدا درود آمد
مرحبا نجمه احمد آوردی
هم علی هم محمّد آوردی
*****
به چنین ماه‌ و منظرش صلوات
به جمال منورش صلوات
نجمه آورده جان پاکی را
که به جسم مطهرش صلوات
هم ز خالق سلام بر پدرش
هم زخلقت به ‌مادرش صلوات
هم به ریحانه‌اش جواد درود
هم به معصومه خواهرش صلوات
هم ز پیغمبران سلامش باد
هم ز آل پیمبرش صلوات
هم به ‌آن هفت‌ یم ‌‌که‌ دُرّش اوست
هم به آن چارگوهرش صلوات
هم حسین و حسن ثناگویش
هم ز زهرا و حیدرش صلوات
عقل در شرح و وصف او مانده
مصطفـی پـاره تنش خوانـده

*****
جلوه ی ابتدا امام رضاست
حسن غیب خدا امام رضاست
گشته دینش به نزد حق کامل
هر که را مقتدا امام رضاست
هم خداوندی‌اش به ملک خدا
هم رفیق گدا امام رضاست
آنکه روز جزا سه بار زند
زائرش را صدا امام رضاست
آنکه آنی ز مهربانی خویش
نیست از ما جدا امام رضاست
آنکه با زائرین خود پیمان
بسته از ابتدا امام رضاست
بعد موسی سفینه ی دین را
به خدا ناخدا امام رضاست
هر که باشد عقیده جز اینش
کفر محض است تا ابد دینش
*****
ای ملایک کبوتر حرمت
چشم آدم به گندم کرمت
نه خراسان فقط،که ملک خداست
عالمی زیر سایه ی علمت
تو مسیحای آل فاطمه‌ای
که مسیحا دمد ز فیض دمت
حرم قدس کبریا گردید
به خراسان رسید تا قدمت
قاتلت را نمی‌کنی نومید
به جوادت اگر دهد قسمت
همه ی زندگانی‌ام این است
که دهم جان به‌ گوشه ی حرمت
هم ملک زائر تو، هم انسان
هم عرب سائلند، هم عجمت
هر که یک بار بر تو آرد رو
تو سه نوبت کنی زیارت او
*****
تو ولی خدای منانی
تو به کل وجود سلطانی
تو کلام خدا به نطق کلیم
تو به درد مسیح درمانی
بس که آقا و مهربان استی
ضامن آهوی بیابانی
ما همه قطره‌ایم و تو دریا
ما همه تشنه و تو بارانی
به خدا ای چراغ ‌و چشم نبی
که تو چشم و چراغ ایرانی
هر دلی برتو یک خراسان است
گرچه خود در دل خراسانی
کس نداند غریب طوس تو را
که تو خود ضامن غریبانی
من به کویت پناه آوردم
عـوض گـل، گناه آوردم
*****
سیدی هر چه بودم و هستم
به ضریح تو دست دل بستم
تو رئوفی و من زمین‌خورده
تو بلندی و من همه پستم
بس که بگرفته‌اید تحویلم
فکر کردم که از شما هستم
عهد بستم دگر گنه نکنم
باز هم عهد خویش بشکستم
عوض آنکه دست رد بزنی
باز بگرفتی از کرم دستم
روز اول اجازه‌ام دادید
بر شما خانواده پیوستم
آتش ار سوزدم نمی‌فهمم
بس که از کوثر تو سرمستم
نگـذاری برنـد در نـارم
به همه گفته‌ام رضا دارم
*****

ای سرم خاک پای زائر تو
وی به جانم بلای زائر تو
دل همسایگان مشهدی‌ات
گشته زائرسرای زائر تو
التماس دعای خسته‌دلان
در هوای دعای زائر تو
کاش بودی هزارها حاجت
تا بریزم به پای زائر تو
بنشینم کنار جاده ی طوس
بلکه گردم گدای زائر تو
از ثنای تو عاجزم، لطفی
که بگویم ثنای زائر تو
بیشتر از هزار حج باشد
روز محشر، جزای زائر تو
زائر توست ای تمام حسین
برتـر از زائـر امـام حسین
*****
طوس سینا و صحن تو همه طور
کعبه آرد طوافت از ره دور
زائرین تو «حجّهُم مقبول»
رهروان تو «سعیهم مشکور»
گشته درموج یک جهان طوفان
حرم قدس تو سفینه ی نور
من آلوده و رفاقت تو
این رفاقت چگونه آید جور؟
همه در حیرتم چگونه مرا
طلبیدی ز رأفتت به حضور؟
من گنهکار و تو امام رئوف
تو سلیمان و من سراپا مور
این گناه فزون و آن رأفت
کاش می‌گشتم از جمالت کور
چه کنم رأفتت به من رو داد
پـدر و مـادرم فـدایت بـاد
*****
گر عذابم هزار بار دهند
به که دور از توأم قرار دهند
چه شود خادمان دربارت
گر مرا هم ز لطف بار دهند؟
چه شود بر لبان تشنه ی من
فیض یک بوسه زین مزار دهند؟
دوست دارم که دور مرقد تو
زائرینت مرا فشار دهند
گوش جانم شنید خیل ملک
در حریم تو این شعار دهند
که در اینجا برات آزادی
هدیه بر هر گناهکار دهند
صورتت را بر این حرم بگذار
تا نجاتت ز قعر نار دهند
حرف جنّت بود گناه اینجا
از رضا جز رضا مخواه اینجا
*****
بی‌پناهم، پناه آوردم
ناله و اشک و آه آوردم
با وجود سفیدیِ مویم
بر تو روی سیاه آوردم
پر کاهی نداشتم با خود
حال، کوه گناه آوردم
به کسی چه که من گنهکارم
به امامم پناه آوردم
بار عصیان به پشت خود دارم
رو بر این بارگاه آوردم
خجلم از تو یا امام رضا
تیرگی بهر ماه آوردم
نگهی کن به صورتم مولا
گرد عصیان ز راه آوردم
خـار و آلـوده و تهــی‌دستم
هر که‌ام «میثم» شما هستم

شعر میلاد امام رضا علیه السلام، یم توحید! گوهر آوردی

یم توحید! گوهر آوردی

شجر نور! نوبر آوردی

مه ذیقعده! چشم ما روشن

که ز خورشید بهتر آوردی

نجمه ای مادر امام رضا

تو علی یا پیمبر آوردی؟

پسری بهتر از همه پدران

بهر موسی‌بن‌جعفر آوردی

حرم الله را چو بنت اسد

حجت ا… اکبر آوردی

نام فرزند خود علی بگذار

تا ببینند حیدر آوردی

چارده روح پاک را امشب

در یکی پاک‌پیکر آوردی

این پسر مثل مادرش زهراست

پــاره ی پیکـر رسـول خـداست

اشعار کوتاه امام رضایی

ما را کرمش داد ز هر قصه نجات
بر معرفت و مرام سلطان صلوات

 

 

خواهم به جوانی ز خدا عمرت دراز
تا پیر شوم، پیر غلامت گردم

 

دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید

 

بیمارم و از دوست شفا می‌خواهم
از اهل کرم لطف و عطا می‌خواهم
مشهد برسم کنار هر گلدسته
هر چیز  ندارم از رضا می‌خواهم
اشعار کوتاه امام رضایی

شعر طنز -روی سرم کلاه گشادم چه راحت است

…در کوچه ای که نام جدیدش عدالت است
نام فروشگاه بزرگش صداقت است

اجناس آن به قیمت روز است و از قضا
جنسی که هیچ وقت ندارد، خجالت است

از این فروشگاه کلاهی خریده ام
روی سرم کلاه گشادم چه راحت است

بر سردرش نوشته: تمام فروشگاه
مال شما، نه مال من بی بضاعت است

البته گفته اند رییس عزیز آن
از مجریان طرح سهام عدالت است

بیگانه با سواد و کتاب است و گفته است:
در زندگی مطالعه دل غنیمت است!

حتی کتاب هدیه نگیرد چرا که او
طبعی کریم دارد و اهل مناعت است

سگ نه، شغال بوده و ما گربه دیده ایم
زیرا که اصل در ده ما بر برائت است

آن کس که می دود پی یک لقمه ی حلال
انگار قهرمان دو استقامت است

اهل تلاش باش که البته نسبی است
چیزی که مطلق است فقط استراحت است

بگذار دوستان پدر از ما در آورند
وقتی رفیق هست، به دشمن چه حاجت است

گفتم چقدر منتظر یار بوده ای؟
نالید و گفت، چار الی پنج ساعت است

آرام مثل بچه ی آدم نشسته ایم
غوغا چرا؟ عزیز من! اینجا صدا قط(ع) است

سیداکبر میرجعفری

روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند

بارها از سفره اش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند

مردم این شهر در ظاهر مسلمان عاقبت
با صدای سکه دست از دینشان برداشتند

بر سر همسایگانش سایه ای پر مهر داشت
از سرش هرچند روزی سایه بان برداشتند

بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند

دست هایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سال بعد چوب خیزران برداشتند

حسین عباسپور

به وقت خطبه‌خوانی مثل حیدر می‌شود زینب

به وقت خطبه‌خوانی مثل حیدر می‌شود زینب

به هفده معجزه بر نی پیمبر می‌شود زینب

 

من از نامش که زینت بر علی گشته‌ست فهمیدم

زمانی زینت الله اکبر می‌شود زینب

 

زمین باید بگردد تا ابد دور چنین بیتی

که در آن مادرش زهرا و دختر می‌شود زینب

 

سه تا آیه سه دفعه مادری پیش سه تا حجت

به علم جَفْر، اینجا شرح کوثر می‌شود زینب

 

حباب دور مصباح‌الهدی چون می‌شود عباس

به کشتی نجات خلق لنگر می‌‌شود زینب

 

خودش یک لشکر است از کربلا تا شام، در وقتش؛

دل آور، جنگ آور، آب آور می‌شود زینب

 

به این نکته توجه کن اگر که در وفاداری؛

برادر می‌شود عباس، خواهر می‌شود زینب

 

پس از حیدر اگر بابا، پس از زهرا اگر مادر

پس از عباس هم قطعا برادر می‌شود زینب

 

همان‌گونه که از اول به یادش مانده از کوچه

دم آخر میان خیمه مادر می‌شود زینب

 

دوتا روح است دریک جسم وقت بوسه از حنجر

که یک آن فاطمه یک آن دیگر می‌شود زینب

 

مهدی رحیمی

به یاد چایی شیرین کربلایی‌ها

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی‌ها
لبم حلاوت “احلی من العسل” دارد

چه ساختار قشنگی شکسته‌است خدا
درون قالب شش‌گوشه یک غزل دارد

بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در میانه‌ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد

سیدحمیدرضا برقعی

غمش بیشتر است

آن که در بین کریمان کرمش بیشتر است
به کسی کم هم اگر داد کمش بیشتر است

خال ابروی تو بر حسن تو میافزاید
این ترازو که تو داری گرمش بیشتر است

عشق از حسن حسن حصن حصین ساخته است
شاد باد آن که در این عشق غمش بیشتر است

از حسن دم زدم و دست حسینم دادند
گاه شان صله از محتشمش بیشتر است

سر تقسیم کرم بیشتر است از همه کس
قسمت آن که به قاسم قسمش بیشتر است

خاک اگر در بر معصوم طلا میگردد
حسن از بقیه طلای حرمش بیشتر است

این امیر عرب در وطن خویش غریب
عجب این است که یار عجمش بیشتر است

علمش ریشه زد و سبز شد و دانستم
اثر گریه کنار علمش بیشتر است

عطر او در نفسم ریخت دلم خالی شد
نفس روح فزا بازدمش بیشتر است

ما در این میکده گشتیم و پی آب حیات
دست بردیم به جامی که سمش بیشتر است…

محمد زارعی

کعبه‌ای خونین فراخوانده سپاه فیل را

کعبه‌ای خونین فراخوانده سپاه فیل را

تا ببینی بار دیگر بارش سجیل را

 

با لب خشکیده افتاده است آنکه گر لبی

تر کند تا خیمه‌گاهش می کشاند نیل را!

 

لیله‌القدری که می‌گفتند عاشورای اوست

دفعتا افتاده تا معنا کند “تنزیل” را!

 

عیب خنجر نیست ابراهیم! مقتل را بخوان

از قفا باید ببری حلق اسماعیل را

 

روی آیات شریفش، خصم مرکب تاخته

روی قرآنی که مؤمن کرده است انجیل را

 

پیکرش بر خاک صحرا ماند و این ظلم عظیم

روز محشر حق به جانب می‌کند قابیل را

 

خود به قبض روح، پیش آمد خدا آن دم که دید

در کنارش، پیکر بی‌جان عزرائیل را…

 

حسین زحمتکش

⚘ثامن کتاب

www.samenketab.ir