اطـلاعیه بـروزرسانی و تـخفیف هـای ویژه سـایت :

امام رضا علیه السلام

مناظره حضرت رضا علیه‌السّلام با سلیمان مَرﹾوَزی (از علمای متکلم خراسان) در حضور مأمون

 

نَوﹾفَلى: سلیمان مَرﹾوَزی متکلّم خراسان بر مأمون وارد شد، مأمون او را احترام نمود و به او هدایایى داد و گفت.

 

مأمون: پسر عمویم علىّ بن موسى‌الرّضا از حجاز نزد من آمده و علم کلام و متکلّمین را دوست دارد، اگر مانعى ندارد روز تَرْویه براى مناظره با او نزد ما بیایى؟

 

سلیمان: امیرالمؤمنین! دوست ندارم در مجلس شما و در حضور بنى هاشم از چنین کسى سؤال کنم، و باعث تحقیرش جلوی حضار هنگام صحبت با من بشود و نیز صحیح نیست که با او زیاد بحث و جدل‏ کنم.

 

مأمون: من فقط به این دلیل که قدرت تو را در بحث و مناظره می‏دانستم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته­ی من این است که او را فقط در یک مورد مجاب کنى و ادلّه او را ردّ نمائى.

 

سلیمان: بسیار خوب، من و او را با هم روبرو کن و ما را به هم واگذار و خود شاهد باش.

 

نَوﹾفَلى: مأمون کسى را نزد حضرت فرستاد و پیغام داد که شخصى از اهل مرو که در مباحث کلامى در خراسان تک است نزد ما آمده است، اگر براى شما مانعى ندارد، نزد ما بیائید. حضرت براى وضو برخاستند و به ما فرمودند شما زودتر بروید، عِمْران صابى هم با ما بود، حرکت کردیم و به در اطاق مأمون رسیدیم، یاسر و خالد دستم را گرفتند و مرا وارد کردند، وقتى سلام کردم مأمون گفت.

 

مأمون: برادرم ابوالحسن کجاست؟ خداوند متعال او را حفظ فرماید.

 

نَوﹾفَلى: وقتى ما می‏آمدیم مشغول پوشیدن لباس بودند، دستور دادند ما زودتر بیاییم، یا امیرالمؤمنین! عِمْران، ارادتمند شما نیز همراه ما آمده و بیرون در است،

 

مأمون: عِمْران کیست؟

 

نَوﹾفَلى: صابى، که توسّط شما مسلمان شد.

 

مأمون: داخل شود.

 

مأمون: خوش آمدی اى عِمْران! نمردى تا بالأخره از بنى هاشم شدى!

 

عِمْران: سپاس خداوندى را که مرا توسّط شما تشرّف عنایت فرمود، اى امیر.

 

مأمون: اى عِمْران! این سلیمان مَرﹾوَزی متکلّم خراسان است.

 

عِمْران: اى امیر المؤمنین! او گمان می‏کند در خراسان از نظر بحث و مناظره تک است و بَداء را انکار می کرد.

 

مأمون: چرا با او مناظره نمیکنى؟

 

عِمْران: این امر بستگى به خود او دارد.

 

امام: درباره چه صحبت می‏کردید؟

 

عِمْران: یابن رسول الله! ایشان سلیمان مَرﹾوَزی هستند،

 

سلیمان: ای عِمْران، آیا ابو الحسن و گفته اش درباره بَداء را قبول دارى؟

 

عِمْران: بله، من با دلیل محکمی که ابوالحسن برایم آورده نظر ایشان درباره بَداء را پذیرفتم و با آن دلیل با امثال خودم احتجاج می کنم.

 

مأمون: یا ابا الحسن! درباره آنچه اینها در آن بحث و مشاجره می‏کنند چه می­فرمایید؟

 

امام: سلیمان، چگونه بَداء را انکار می‌کنی در حالیکه خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

 

«أَوَلَم یَرَ الْإِنْسان، أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» یعنی آیا نمی‏بینی انسان را، همانا ما او را در گذشته آفریدیم و او هیچ نبود و نیز می‏فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ» یعنی او کسی است که آفرینش را آغاز می کند سپس باز می گرداند و نیز فرموده است: «بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی هستی بخش آسمانها و زمین است و نیز: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» یعنی او هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید و میفرماید : «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ» یعنی آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و می‏فرماید: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ» یعنی و گروهی دیگر به فرمان خدا واگذار شده­اند یا آنها را مجازات می کند یا توبه آنها را می­پذیرد و نیز فرموده است: «وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنی و هیچکس عمر طولانی نمی­کند یا از عمرش کاسته نمی­شود مگر در کتاب است.

 

سلیمان: آیا روایتی در این زمینه از پدرانتان به شما رسیده؟

 

امام: بله! از جدم امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: خداوند دو گونه علم دارد، علمی که مخزون و مستور است و جز ذات پاکش کسی نمی‌داند، و بَداء از این ناحیه حاصل می‌شود و علمی که به فرشتگان و پیامبرانش تعلیم داده و علمای اهل‌بیتِ پیامبرِ ما آن را می‌دانند.

 

سلیمان: دوست دارم این مطلب را از کتاب خداوند برایم ارائه دهى.

 

امام: خداوند به پیامبرش می‏فرماید: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ» یعنی از آنان اعراض کن که مورد ملامت واقع نخواهى شد؛ خداوند در ابتدا میخواست آنان را هلاک کند، سپس تصمیم خود را عوض کرده و فرمود: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» یعنی تذکّر بده، زیرا تذکّر دادن براى مؤمنین نافع است.

 

سلیمان: باز هم بفرمائید فدایتان شوم!

 

امام: پدرم از پدرانشان علیهم‌السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کرده‏اند که: خداوند عز و جل به یکى از پیامبرانش وحى فرمود که به فلان پادشاه خبر بده که در فلان موقع او را قبض روح خواهم کرد! آن پیامبر نزد پادشاه رفت و او را از آن موضوع مطّلع کرد، پادشاه بعد از شنیدن این خبر به دعا و تضرّع پرداخت به نحوى که از روى تخت خود به زمین افتاد، او از خداوند چنین درخواست کرد: خداوندا به من مهلت بده تا فرزندم جوان شود و کارم را انجام دهد، خداوند به آن پیامبر وحى فرمود که: نزد پادشاه برو و به او اطّلاع بده که مرگ او را به تأخیر انداختم و پانزده سال به عمر او اضافه کردم، آن پیامبر عرض کرد: خدایا! تو خود می‏دانى که من تا بحال دروغ نگفته‏ام، خداوند عز و جل به او وحى فرمود که: تو بنده‏اى هستى مأمور، این مطلب را به او ابلاغ کن، خداوند درباره کارهایش مورد سؤال قرار نمی­گیرد.

 

امام: من فکر می‌کنم تو در مورد انکار بَداء کلامت شبیه سخنان یهود است!

 

سلیمان: پناه می‌برم به خدا اگر چنین باشد؛ مگر یهودیان چه میگویند؟

 

امام: یهودیان میگویند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» یعنی دست خدا بسته است و منظورشان این است که خداوند از کار خود فارغ شده و دست کشیده است و دیگر چیزى ایجاد نمی‏کند، خداوند هم در جواب میفرماید: «غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» یعنی دستانشان بسته باد و لعنت شدند به خاطر گفته‏هایشان، و من شنیده­ام عدّه‏اى از پدرم موسى بن جعفر علیهماالسّلام درباره بَداء سؤال کردند و پدرم فرمودند: چطور مردم بَداء را منکرند و در اینکه خداوند امر عدّه‏اى را براى تصمیم در مورد آنان به تأخیر بیندازد، منکر هستند؟

 

سلیمان: آیه: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ» بمعنای ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم، در رابطه با چه موضوعى نازل شده است؟

 

امام: اى سلیمان! در شب قدر، خداوند مقدّرات یکسال تا سال آینده را، از مرگ و زندگى، خیر و شر و رزق و روزى، همه را مقدّر می‏فرماید، آنچه را در آن شب مقدّر نماید، محتوم و قطعى است.

 

سلیمان: فهمیدم قربانت گردم، باز هم بفرمائید.

 

امام: سلیمان! بعضى از امور، در نزد خداست و منوط و موکول به اراده اوست، آنچه را بخواهد جلو می‏اندازد و آنچه را بخواهد بتأخیر می‏اندازد، و آنچه را بخواهد محو می‏کند، سلیمان! علىّ علیه السّلام میفرمود: علم دو نوع است، علمى که خداوند به ملائکه و پیامبرانش آموخته است، که آنچه را که به ملائکه و پیامبرانش آموخته باشد، انجام خواهد شد و به خود و ملائکه و پیامبرانش خلاف نمی‏کند، و علمى دیگر که در نزد خود اوست و مخزون می‏باشد و احدى از خلق را بر آن آگاه نساخته است، از ناحیه آن علم است که آنچه را بخواهد جلو می‏اندازد و هر چه را بخواهد بتأخیر می‏اندازد، و آنچه را بخواهد محو میکند و آنچه را بخواهد ثبت می‏نماید.

 

سلیمان: یا امیرالمؤمنین! ان‌شاءالله از امروز به بعد، بداء را انکار نکرده و تکذیب نمی‌کنم.

 

مأمون: هرچه می‏خواهى از ابوالحسن سؤال کن، اما لازم است که خوب گوش بدهى و انصاف را رعایت کنى!

 

سلیمان: آقای من اجازه می‌دهید سؤال کنم؟

 

 

مناظره حضرت رضا علیه‌السّلام با مأمون، پیرامون فرق بین «عترت» و «امّت»

ریّان بن صلت: حضرت رضا علیه‌السّلام به مجلس مأمون در مرو حاضر شد. در آن مجلس عدّه‏اى از علماى عراق و خراسان حضور داشتند.

 

مأمون: معنى این آیه را برایم بگوئید «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» یعنی سپس کتاب را به عنوان ارث به کسانى از بندگانمان که آنان را برگزیده بودیم دادیم.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: مرادِ خداوند تمامى امّت است.

 

مأمون: یا ابا الحسن نظر شما چیست؟

 

امام: با آنان هم عقیده نیستم، بلکه به نظر من، مرادِ خداوند، عترت طاهره پیامبر بوده است.

 

مأمون: چطور نظر خداوند فقط عترت بوده، نه امّت؟

 

امام: زیرا اگر منظور تمام امّت باشد، همگى آنان باید اهل بهشت باشند، زیرا خداوند می‏فرماید «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ» یعنی بعضى از آنان به خود ستم میکنند و بعضى میانه‏رو هستند و بعضى دیگر به اذن خدا در خیرات پیش قدمند و از دیگران سبقت می‏گیرند، اینست فضل بزرگ. پس همه را اهل بهشت قرار داده و فرموده «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» یعنی بهشتهاى دائمى که به آن وارد میشوند و دست بندهاى طلا به آنان می‏دهند. پس وراثت مختصّ عترت طاهره است نه دیگران.

 

مأمون: عترت طاهره چه کسانى هستند؟

 

امام: همان کسانى که خداوند آنان را در کتابش این گونه وصف نموده «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» یعنی خداوند فقط می‏خواهد پلیدى را از شما اهل بیت دور کرده، شما را پاک و مطهّر نماید و آنان همان کسانى هستند که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله درباره‏شان فرموده «إنّی مخلّف فیکم الثّقلین کتاب‏ اللَّه و عترتی اهل بیتی الا و إنّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، ایّها النّاس لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» یعنی من دو چیز گرانبها را که کتاب خدا و عترتم یعنى اهل بیتم را در میان شما باقى می‏گذارم، آن دو از یک دیگر جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند، ببینید بعد من در مورد آن دو چه می‏کنید؟ اى مردم به آنان چیزى نیاموزید زیرا آنان از شما دانشمندترند.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: اى ابا الحسن آیا عترت همان آل است، یا شامل افراد دیگرى می‏گردد؟

امام: آنان همان آل هستند.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده است که فرمودند امّت من آل من هستند، و این حدیث را صحابه به سند مستفیض و غیر قابل انکارى نقل کرده‏اند که آل محمّد صلى الله علیه و آله امّت اویند.

 

امام: بگوئید ببینم آیا صدقه یعنی زکات واجب بر آل حرام است؟

 

یکی از علمای حاضر در جمع: بله.

 

امام: آیا صدقه بر امّت حرام است؟

 

یکی از علمای حاضر در جمع: خیر.

 

امام: این فرق بین آل و امّت است، آخر شما را کجا می‏برند؟ آیا از قرآن روى‏گردان شده‏اید؟ یا از حدّ تجاوز نموده‏اید؟ آیا نمی‏دانید که مسأله وراثت و طهارت در مورد برگزیدگان هدایت یافته است نه دیگران؟!

 

یکی از علمای حاضر در جمع: از کجا این مطلب را می‏فرمائید یا ابا الحسن؟

 

امام: از این آیه «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ» یعنی نوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل آن دو نبوّت و کتاب را قرار دادیم، بعضى از آنان هدایت یافته‏اند و بیشترشان فاسقند. در نتیجه وراثت پیامبرى و کتاب، مختصّ به هدایت یافتگان است نه فاسقین، آیا نمیدانید وقتى نوح از پروردگارش درخواست کرد و گفت «رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ» یعنی خدایا پسرم جزوِ خانواده­ی من است و وعده­ی تو نیز حقّ است و تو بهترین حاکمانی؛ و این بدین جهت بود که خداوند عز و جل به او وعده داده بود که او و خانواده‏اش را نجات دهد، و خداوند در جواب فرمود: «قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ» یعنی اى نوح! او از خانواده­ی تو نیست، زیرا کار او کاریست ناشایست، پس چیزى را که نمی‏دانى از من درخواست نکن، تو را نصیحت می‏کنم که از جمله نادانان نباشى.

مأمون: آیا خداوند عترت را بر سایر مردم برترى داده است؟

 

امام: خداوند عز و جل، فضل عترت را بر سایر مردم در کتابش شرح داده است.

 

مأمون: در کجاى قرآن؟

 

امام: در این آیه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» یعنی خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید، آنان نسلى هستند که از یکدیگر می‏باشند، و خداوند شنوا و داناست؛ و در جاى دیگر می‏فرماید «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» یعنی آیا مردم به خاطر فضیلتى که خداوند به آنان داده است، حسد می‏ورزند؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان پادشاهىِ بزرگ عطا نمودیم، سپس بعد از این آیه خطاب را به سایر مؤمنین متوجّه نموده می‏فرماید «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» یعنی اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و اولى الأمر اطاعت نمایید به ابن معنا که همان کسانیکه آنان را با کتاب و حکمت قرین کرده و بخاطر آن دو، مورد حسادت واقع شده‏اند، و‏ منظور از آیه شریفه «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ» اطاعت از برگزیدگان و پاکان است، و پادشاهى در این آیه، همان اطاعت از ایشان است.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: بفرمایید آیا خداوند برگزیدن را در کتاب خویش تفسیر نموده است؟

 

امام: برگزیدن را در ظاهر قرآن در دوازده موضع تفسیر فرموده است و این غیر از مواردى است که در باطن و تأویل قرآن آمده است. مورد اوّل آیه شریفه: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ و رَهْطِکَ الْمُخْلِصین‏» یعنی فامیل نزدیک خود و خویشان مخلص خود را انذار کن؛ این آیه در قرائت ابیّ بن کعب به این گونه بوده است و در مصحف عبداللَّه بن مسعود نیز موجود بوده است، و این مقامى است رفیع و فضلى است عظیم و شرافتى است بلند مرتبه، آنگاه که خداوند عزّ و جلّ با این کلام، آل را مورد نظر قرار داد و براى رسول خدا ذکر فرمود؛ این اوّل. آیه­ی دوم در معنى برگزیدن «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنی خداوند می‏خواهد رجس و پلیدى را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملا پاک و مطهّر نماید، و این فضلى است که هیچ کس از آن بى‏اطّلاع نیست و آن را انکار نمی‏کند مگر معاند گمراه، زیرا فضلى بالاتر از طهارت متصوّر نیست؛ این دوم. آیه­ی سوم: وقتى خداوند پاکان خلق خود را جدا نمود، و در آیه­ی مباهله پیامبرش را امر فرمود که به همراه آنان اقدام به مباهله کند و فرمود: اى محمّد! «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ» یعنی بعد از اینکه حقّ را دانستى، هر که در این مورد با تو به بحث برخاست، به او بگو: بیائید پسران خودمان و پسران خودتان، و زنان خودمان و زنان خودتان و نیز خودمان و خودتان را فراخوانیم سپس دست به دعا برداریم و نفرین خدا را براى دروغگویان طلب کنیم، بعد از این دستور الهى، حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله، علىّ، حسن، حسین و فاطمه صلوات اللَّه علیهم را بیرون آورده، آنها را با خود همراه ساخت، آیا می‏دانید معناى این عبارت چیست: «خودمان و خودتان»؟

 

یکی از علماء حاضر در جمع: حضرت رسول خودش را در نظر داشته است.

 

امام: اشتباه می‏کنید، منظور آن جناب، علىّ بن ابى طالب علیه السّلام بوده است و دلیل بر این مطلب جمله‏اى است از رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله که فرمودند «این بِنو وَلیعَه دست از این کارها بر میدارند یا مردى همانند خودم را به سوى آنان روان می‏کنم»، که منظور آن جناب، علىّ بن ابى طالب بوده است، و مراد از «ابناء» در آیه، حسن و حسین علیهما السّلام است و مراد از «نساء» فاطمه علیها السّلام. این، ویژگى و خصوصیّتى است که هیچ کس در آن بر ایشان مقدّم نیست و فضیلتى است که هیچ بشرى در آن فضیلت به آنان نمی‏رسد، و شرفى است که احدى از مردم در آن شرف از آنان نمی‏تواند سبقت گیرد، زیرا نفس علىّ علیه السّلام را همانند نفس خود قرار داده است، این سوم و امّا آیه چهارم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله همه مردم بجز عترت خود را از مسجد خارج نمود، بگونه‏اى که مردم و حتّى عبّاس عموى پیامبر در این موضوع زبان به اعتراض گشوده گفتند: علىّ را باقى گذارده، ما را خارج کردى! حضرت‏ فرمودند: من نیستم که او را باقى گذارده و شما را خارج کرده‏ام، بلکه خداوند عز و جل چنین کرده است و این مطلب، این فرمایش پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله را که به علىّ علیه السّلام فرمود: «اى علىّ نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسى است» روشن می‏کند.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: این موضوع در کجاى قرآن است؟

 

امام: در این باره برایتان از قرآن شاهد می‏آورم و بر شما مى‏خوانم. خدا می­فرماید «وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَهً» یعنی و به موسى و برادرش وحى کردیم که براى قوم خود در مصر، خانه‏هایى برگزینید و خانه‏هاى خود را قبله قرار دهید، در این آیه، نسبت هارون به موسى و نیز نسبت علىّ علیه السّلام به رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله مشخّص شده است، و اضافه بر این، در این فرمایش حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله که فرمود «این مسجد براى هیچ جنبى جز محمّد و آل او حلال نیست» دلیلى روشن و آشکار است.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: یا ابا الحسن! این شرح و بیان در جایى دیگر غیر از شما اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله، یافت نمی‏شود.

 

امام: کیست که این موقعیّت ما را انکار کند؟! حال آنکه حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله می‏فرماید «من شهر علم هستم و علىّ درب آن شهر و هر کس بخواهد وارد شهر شود باید از درب آن وارد گردد» و در آنچه شرح و توضیح دادیم، نمونه‏هایى از فضل، شرف، برترى، برگزیدن الهى و طهارت و پاکیزگى هست که کسى جز افراد معاند آنرا انکار نمی‏کند و خدا را بر این‏ منزلت سپاس می‏گویم. این چهارم. آیه پنجم، آیه شریفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» یعنی حقّ خویشاوند را بده، این آیه دلالت دارد بر خصوصیّتى که خداوند عزیز جبّار آنان را به آن اختصاص داده و بر سایر امّت برگزیده است، هنگامیکه این آیه نازل شد، پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله فرمود فاطمه را نزد من فراخوانید، فاطمه را فرا خواندند، حضرت فرمود اى فاطمه! و حضرت فاطمه عرض کرد: بله یا رسول اللَّه! حضرت فرمود این فدک از جمله غنائمى است که بدون جنگ بدست آمده است و لذا طبق حکم خدا، مال من است و سایرین در آن سهمى ندارند و خداوند مرا امر فرمود، آن را به تو ببخشم، آنرا بگیر، مالِ تو و فرزندان تو است. و این هم پنجم. آیه ششم، آیه شریفه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» یعنی بگو به خاطر رسالت اجرى از شما نمی‏خواهم مگر دوستى خویشاوندان، این خصوصیتى است خاصّ پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله تا روز قیامت و نیز خصوصیّتى است خاصّ آل پیامبر و نه دیگران، زیرا خداوند متعال در قرآن، از نوح علیه السّلام نقل فرموده که «یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» یعنی اى مردم به خاطر این رسالت و پیامبرى مالى از شما نمی‏خواهم، اجرِ من با خداست و من مؤمنین را از خود طرد نمی‏کنم، آنها پروردگار خود را ملاقات خواهند کرد و در نظر من شما مردمى هستید نابخرد، و خداوند از هود نیز نقل نموده است که او چنین گفت: «یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلا تَعْقِلُونَ» یعنی بگو به خاطر رسالت اجرى از شما نمیخواهم اجر من با کسى است که مرا آفریده، آیا فکر نمی‏کنید؟ ولى خداوند به پیامبرش محمّد صلى اللَّه علیه و آله می‏فرماید بگو: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» یعنی براى پیامبرى خود از شما اجرى نمی‏خواهم جز دوستى خویشاوندان، و خداوند مودّتِ آنان را واجب نفرمود مگر به این خاطر که دانست آنان هیچ گاه از دین برنمی­گردند و به سوى گمراهى نخواهند رفت. نکته دیگر اینکه چه بسا انسان شخصى را دوست بدارد ولى بعضى از خانواده‏اش دشمن او باشد، و لذا قلب انسان تماماً نمی‏تواند او را خالصانه دوست بدارد،  و خداوند دوست دارد در دل رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله نسبت به مؤمنین‏ چیزى نباشد، لذا دوستى خویشان و نزدیکان رسول اللَّه را بر آنان واجب کرده است و هر کس که به این دستور، عمل کند و حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و اهل بیت آن حضرت را دوست بدارد، رسول خدا نمی‏تواند از او بدش بیاید، و هر کس این دستور را ترک کند و به آن عمل ننماید و اهل بیت را دوست نداشته باشد بر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله واجب است که او را دوست نداشته باشد، زیرا چنین شخصى یکى از واجبات الهى را ترک کرده است، حال چه فضل و شرفى بر این فضیلت تقدّم دارد یا با آن برابرى می‏کند؟ خداوند آیه­ی «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» را نازل فرمود و پیغمبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله در بین اصحاب خود برخاست و حمد و ثناى الهى گفته، فرمود: اى مردم! خداوند براى من چیزى را بر شما واجب کرده است، آیا آن را انجام می‏دهید؟ کسى جوابش نداد، حضرت فرمود: اى مردم! آن، طلا و نقره و خوردنى و نوشیدنى نیست، گفتند: خوب، حالا بگو آن چیست؟ حضرت هم آیه را برایشان تلاوت فرمود، آنان گفتند: این مطلب را می‏پذیریم، ولى بیشترشان به وعده خود عمل نکردند؛ و خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود جز آنکه به او وحى کرد که از مردم اجر و مزد طلب نکند، زیرا خداوند پاداش انبیاء را تمام و کمال خواهد داد، و امّا محمّد صلى اللَّه علیه و آله، اطاعتش و دوستى خویشاوندان نزدیکش را بر امّت واجب فرموده است، و به او دستور داده که اجر و مزد خود را، در حقّ خاندانش قرار دهد تا مردم آن اجر را به خاندان پیامبر اداء نمایند، و این کار فقطّ با شناخت فضل آنان که خداوند براى ایشان مقرّر و واجب گردانده، امکان دارد، زیرا مودّت و دوستى به اندازه­ی شناخت و معرفت فضائل است و آنگاه که خداوند این محبّت را واجب فرمود، از آنجا که وجوب اطاعت سنگین است، این امر نیز بر مردم سنگین آمد، و بعضى از مردم که خداوند، پیمانِ وفادارى از آنان گرفته بود در عهد خود پایدار ماندند و اهل نفاق و به دورى از حقّ ، به عناد و لجبازى پرداختند و در این مورد کافر گشتند و آنرا از حدّ و حدودى که خداوند معیّن فرموده بود، کنار زده و گفتند: منظور از خویشان تمام عربها و اهل دعوت حضرت هستند، ولى در هر حال، آنچه مسلّم است این است که دوستى درباره خویشان واجب است، پس هرچه نزدیکى و قرابت‏ بیشتر باشد، اولویّت بیشترى براى دوستى وجود دارد، و هر چه نسبت اشخاص به پیامبر نزدیکتر باشد، دوستى، بهمان مقدار بیشتر است، ولى با پیغمبر خدا صلى اللَّه علیه و آله در مورد علاقه و مهربانى‏اش نسبت به خاندانش و منّتى که خداوند بر امّتش نهاده که زبان از شکر آن عاجز است، به انصاف رفتار نکردند و آن را در حقّ فرزندان و خاندان پیامبر انجام ندادند، و موقعیّتِ آنان را در بین خود همانند چشم در سر ندانستند، که این کار در واقع رعایت حال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و نشانه محبّت به او بود، چگونه! و حال آنکه قرآن در این باره سخن می‏گوید و به آن دعوت می‏نماید و اخبار و روایات درباره اینکه آنان اهل مودّت می‏باشند و همان کسانى هستند که خداوند مودّت آنان را واجب فرموده، و در آن مورد وعده پاداش داده است، مسلّم و قطعى است، ولى کسى به وعده‏اى که در این مورد داده عمل نکرد، کسى این مودّت را با حال اخلاص و ایمان ارائه نمیکند مگر اینکه مستوجب بهشت خواهد بود، زیرا خداوند در این آیه چنین می‏فرماید «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ * ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» یعنی آنان که ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند در بهشتهاى سرسبز و خرّم هستند آنچه بخواهند نزد پروردگار خویش خواهند داشت، اینست فضل بزرگ، این همان چیزى است که خداوند بندگان خود را بدان بشارت داده، همانهایى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بگو در مقابل این رسالت اجر و پاداشى جز مودّت خویشاوندان از شما نمی‏خواهم؛ این

 

 

 

 

 

 

 

 

مناظره حضرت رضا علیه السّلام در موضوع امامت با یحیى بن ضحّاک در حضور مأمون

 

امام: شما یک‌تن را از میان خود انتخاب کنید تا از جانب شما با من صحبت کند، که هر چه بر او لازم آید بر همه شما لازم آمده باشد.

 

امام: هر چه می‌خواهی بپرس.

 

یحیی: راجع به امامت می‌پرسم، شما چگونه ادّعاى امامت میکنى براى کسى که امامت نکرد، و رها میکنى کسى را که امامت کرد و مردم هم به امامتش رضایت دادند؟

 

امام: اى یحیى! بگو آنکه تصدیق می‏کند کسى را که او خود را تکذیب می‏کند، یا تکذیب می‏کند کسى را که او خود را راستگو میداند آیا چنین فردی برحق و درستکار است، یا بر باطل است و خطاکار؟

 

مأمون: جواب بده.

 

یحیی: امیرالمؤمنین مرا از جواب این سؤال معاف بدارد.

 

مأمون: یا ابا الحسن به ما بگو مقصود از این سؤال چیست؟

 

امام: یحیى باید خبر دهد از امامانش که آیا خود را تکذیب کردند یا تصدیق؟ پس اگر معتقد است که آنان خود را تکذیب کردند پس کذّاب شایسته­ی امامت نیست، و اگر معتقد است که تصدیق کردند، پس اولین ایشان گفته‏ است: من بر شما ولایت یافتم در حالیکه بهترین شما نیستم، و آنکه پس از وى بود در باره‏اش گوید که بیعت با اوّلى اشتباه بود، هر کس مثل این کار را تکرار کند او را بکشید، بخدا سوگند نپسندید و راضى نبود براى کسى که عمل آنان را تکرار کند مگر بقتل و کشته شدن! پس کسى که بهترین مردم نیست- در حالى که بهترى نخواهد بود مگر بصفات و خصوصیاتى که یکى از آنها علم است، و یکى جهاد و کوشش و دیگر فضائل و در او نبود- و هر کس بیعت با او بامامت لغزش و اشتباه باشد که موجب کشتن کسى باشد که مثل آن را تکرار کند، چگونه امامتش براى دیگران مورد قبول باشد و وضع او این باشد؟ سپس خود روى منبر گفت: مرا شیطانى است که بر من عارض میشود هرگاه او از طریق مستقیم مرا بکجى کشانید شما مردم مرا براه راست آورید، و هر گاه خطائى از من سرزد ارشادم کنید، بنا بر این اینان بقول خودشان امام نیستند چه راست بگویند چه دروغ

 

مأمون: یا ابا الحسن در روى زمین کسى نیست که این طور نیکو سخن گوید جز شما!

 

 

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱: ولادت با سعادت امام على بن موسى‌الرضا علیه‌السلام

ولادت با سعادت امام على بن موسى‌الرضا علیه‌السلام

 

بنابر گفتۀ محدثان و مورخان، امام‌رضا علیه‌السلام، در ۱۱ ذى‌قعده سال ۱۴۸ق در مدینه به دنیا آمدند.[۱]

 

 

 

[۱]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۳؛ اعلام‌الوری، ص۳۰۲.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۲: نام، کنیه و القاب امام‌رضا علیه‌السلام

نام، کنیه و القاب امام‌رضا علیه‌السلام

 

علی نامی است که برای این مولود خجسته برگزیدند؛ پس از علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام و علی بن الحسین علیه‌السلام، این بزرگوار، سومین علی در خانۀ اهل‌بیت علیهم‌السلام است.

 

رضا، صابر، وفی، صادق، رضی، زکی، ولی و… لقب‌های امام‌رضا علیه‌السلام و ابوالحسن، کنیۀ ایشان است.

 

 

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۳: پدر و مادر بزرگوار امام‌رضا علیه‌السلام

پدر و مادر بزرگوار امام‌رضا علیه‌السلام

 

پدر امام‌رضا علیه‌السلام، امام موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام و مادر بزرگوار ایشان بانویى مکرّمه به نام نجمه یا تکتم است که پس از ولادت حضرت رضا علیه‌السلام، از طرف امام موسی کاظم علیه‌السلام، طاهره (یعنی پاکیزه) نام گرفت؛[۲] وى بانویى عفیف[۳] و خردمند و از اشراف عجم بوده است.[۴]

 

 

 

[۲]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۱۵؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۷.

 

[۳]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۱۷.

 

[۴]. احقاق‌الحق، ج۱۲، ص۳۴۳.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۴: دوران کودکى و جوانى امام‌رضا علیه‌السلام

دوران کودکى و جوانى امام‌رضا علیه‌السلام

 

تاریخ دربارۀ زندگى اهل‌بیت علیهم‌السلام در کودکى و جوانى تاحدّ بسیارى سکوت کرده است؛ چراکه حکومت‌های وقت به دلیل‌های مختلف علاقه‌ای به شناخته‌شدن این بزرگواران نداشتند. این امر سبب شده است که نسل‏هاى آینده از اطلاعات مربوط به زندگى اهل‌بیت علیهم‌السلام قبل از امامت و چه‌بسا بعد از امامت، تاحدّ زیادى محروم بمانند.

 

آنچه در تاریخ آمده، این است که حضرت رضا علیه‌السلام در کودکى به‌شدت موردِ توجه پدر گرامى خویش بوده‌اند. موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام بارها فرموده بودند که علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام امام بعد از ایشان است و کنیۀ خود، ابوالحسن، را نیز به این‌حضرت بخشیدند.[۵]

 

در دوران جوانی، در مدینه به علم و تقوا مشهور بودند. فقیهان به دیدار ایشان می‌آمدند؛ سؤال می‌پرسیدند و جواب می‌گرفتند.[۶] دراین‌زمینه، ذهبى یکى از علمای عامه می‌گوید: «حضرت رضا علیه‌السلام در ایام مالک‌بن‌انس، یکى از فقهای اربعۀ اهل‌سنّت، درحالى‌که جوان بود، فتوا می‌داد.»[۷]

 

 

 

[۵]. الغیبه، شیخ توسی، ص۲۹؛ نک: بحارالانوار، ج۴۹، ص۲۵.

 

[۶]. اصول کافی، ج۱، ص۳۱۲؛ عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۳۱؛ الارشاد، ج۲، ص۲۵۰.

 

[۷]. سیر اعلام‌النبلاء، ج۹، ص۳۸۸.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۵: فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام

فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام

 

در میان مورخان و محدثان دربارۀ تعداد فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام اختلاف است. بسیارى امام‌جواد علیه‌السلام را تنها فرزند ایشان می‌دانند؛ همانند شیخ مفید (ره)[۸]و ابن‌شهرآشوب[۹]؛ ولى برخى فرزندان دیگرى براى حضرت شمرده‏اند؛ ازجمله دخترى به نام فاطمه.[۱۰] در مجموع روایات معتبری نیز داریم که تک‌فرزندى امام‌جواد علیه‌السلام را تأیید می‌کند؛ مانند این‌که مردى به نام حنان‌بن‌سدیر به امام‌رضا علیه‌السلام عرض کرد: «آیا می‌شود امام، بدون فرزند و جانشین باشد؟» حضرت فرمودند: «نه، بِدان که مرا جز یک فرزند نخواهد بود؛ ولى خداوند به او فرزندان فراوانی عطا می‌کند.»[۱۱]

 

 

 

[۸]. الارشاد، ج۲، ص۲۶۳.

 

[۹]. المناقب، ج۴، ص۳۶۷.

 

[۱۰]. منتهی‌الآمال، ج۲، ص۳۵۲.

 

[۱۱]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۲۲۱.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۶: فرزند سرزمین غربت

فرزند سرزمین غربت

 

بسیار شنیده‌اید که امام‌رضا علیه‌السلام را امام غریب خطاب می‌کنند. این تعبیر، برگرفته از روایاتی است که دراین‌زمینه به ما رسیده است. ازجمله، شیخ صدوق(ره) روایت کرده است که مردى از صالحان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دید و عرض کرد: «ای رسول خدا، کدام‌یک از فرزندان شما را زیارت کنم؟» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «برخى از فرزندانم نزد من می‌آیند؛ درحالى‌که مسموم هستند و برخى درحالى‌که کشته شده‌اند.» عرض کرد: «با این‌همه پراکندگى مکان‌هاى ایشان، من کدام‌یک را زیارت کنم؟»

 

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آن‌که به تو نزدیک‏تر است و در سرزمین غربت مدفون است.» گفت: «رضا را می‌گویید؟» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بگو: صَلَّى‌اللهُ‌عَلَیه، بگو: صَلَّى‌اللهُ‌عَلَیه، بگو: صَلَّى‌اللهُ‌عَلَیه.»[۱۲]

 

 

 

[۱۲]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۳۲۹، نقل از: عیون اخبارالرضا علیه‌السلام.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۷: سیرۀ عبادى امام‌رضا علیه‌السلام

سیرۀ عبادى امام‌رضا علیه‌السلام

 

توجه به عبادت‏ها و اذکار و ادعیۀ ویژه در شبانه‌روز، یکى از برنامه‌های اهل‌بیت‏ علیهم‌السلام بوده است که باوجود مراجعۀ مردم و تدریس و فعالیت‌های گوناگون هرگز از آن غافل نبوده ‏اند؛ این، درس بزرگى براى پیروان ایشان است.

 

اینک به پاره‏اى از سیرۀ عبادى امام‌رضا علیه‌السلام می‌پردازیم:

 

۱. بعد از نماز صبح به سجده می‏رفتند و تا طلوع آفتاب در سجده بودند؛

 

۲. وقتی‌که فرصت و فراغتى ‏بود، در شبانه‌روز هزار رکعت نماز می‌خواندند؛

 

۳. بعد از نماز همواره سجدۀ شکر به‌جا می‌آوردند؛

 

۴. چنان با قرآن مأنوس بودند که همۀ سخن و پاسخ و مثال‏هاى ایشان قرآنى بود؛

 

۵. در هر سه روز، یک ختم قرآن می‌کردند و می‌فرمودند: «اگر بخواهم، در کمتر از این ختم می‌کنم؛ ولى به هر آیه‏اى که می‌رسم تأمل می‌کنم که در کجا و چه زمانى نازل شده است»؛

 

۶. خواب ایشان در شب اندک بود و بیشتر شب‏ها را شب‌زنده‌دارى می‌کردند؛

 

۷. بسیار روزه می‌گرفتند و روزۀ سـه روز در هـر ماه را ترک نمی‌کردند؛

 

۸. در دعا همواره، ابتدا صلوات بر پیامبر و آل او می‌فرستادند و این صلوات را در نماز و پس از نماز، بسیار تکرار می‌کردند؛

 

۹. شب‌ها در بستر، زیاد قرآن می‌خواندند و هرگاه به آیه ‏اى مربوط به بهشت یا جهنم می‌رسیدند، بسیار می‌گریستند و از خداوند، درخواست بهشت می‌کردند و از آتش به او پناه می‌بردند؛

 

۱۰. همۀ اوقات به ذکر خدا مشغول بودند و بیش‌ازهمه از خداوند پروا داشتند.[۱۳]

 

 

 

[۱۳]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۰تا۹۴ (گزیده‌شده از احادیث گوناگون).

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۸:  سیرۀ اجتماعى امام‌رضا علیه‌السلام

سیرۀ اجتماعى امام‌رضا علیه‌السلام

 

۱. وقتى نزد مردم می‌آمدند، خود را براى ایشان مرتب می‌کردند؛

 

۲. هرگز با زبان، کسى را نمی‌آزردند؛

 

۳. هرگز سخن کسى را قطع نمی‌کردند؛

 

۴. هرگز حاجت کسی را که می‌توانستند، رد نمی‌کردند؛

 

۵. در مقابل دیگران، پاى خود را دراز نمی‌کردند و تکیه نمی‌دادند؛

 

۶. دیده نشد که قهقهه بزنند؛ بلکه خندۀ ایشان تبسم بود؛

 

۷. به معطر کردن خویش به‌ویژه هنگام حضور در جمع مردم علاقه داشتند؛

 

۸. بسیار به دیگران خدمت می‌کردند و صدقه می‌دادند و این کار را بیشتر در شب‏هاى تاریک انجام می‌دادند؛

 

۹. بسیار متواضع بودند؛

 

۱۰. به میهمان بسیار احترام می‌گذاشتند.[۱۴]

 

 

 

 

 

[۱۴]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۰تا۱۰۴ (برگزیده از روایات گوناگون).

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۹: مقام و شخصیت علمى امام‌رضا علیه‌السلام

مقام و شخصیت علمى امام‌رضا علیه‌السلام

 

هر مسلمان آگاهى می‌داند که علوم اهل‌بیت‏ علیهم‌السلام از علم بى‏پایان الهى سرچشمه می‌گیرد و ایشان تمامى علوم پیامبران مرسل و ملائکۀ مقرّب را دارا هستند[۱۵] و هیچ‌چیزى نیست که مردم به آن نیازمند باشند و از آن‌ها پنهان بماند.[۱۶]

 

ولى شرایط خاص هر امام [به اقتضای فرصت‏هاى هر زمان] و دستورالعمل ویژه‌ای که از طرف خداوند براى آن‌ها صادر شده بود، سبب می‌شد که بعضى از ایشان مجال بیان دین و اظهار علوم گستردۀ خود را بیشتر داشته باشند؛ مانند امام‌علی و امام‌باقر و امام‌صادق علیهم‌السلام.

 

همان‌طورکه گفته شد، شخصیت امام‌رضا علیه‌السلام از نظر علمى به‌گونه‏اى است که امام‌صادق علیه‌السلام، با آنکه رئیس مذهب جعفرى هستند، آن‌حضرت را عالم آل‌محمد علیهم‌السلام معرفی کرده و آرزوی درک ایشان را داشته‌اند![۱۷]

 

سه جریان مهم در دوران امام‌رضا علیه‌السلام، سبب شد که علم الهی ایشان نمایان شود:

 

فتنۀ واقفیّه و شبهاتى که آن‌ها در امامت حضرت رضا علیه‌السلام مطرح کردند و ایشان با پاسخ‏هاى عمیق خود، مردم را هدایت می‌کردند؛هلاکت برامکه در سال چهارم امامت امام‌رضا علیه‌السلام که سبب شد یکى از مهم‏ترین دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلام به‌دست هارون از میان برود و به‌طورنسبى فرصت خوبى برای نشر آثار اهل‌بیت علیهم‌السلام فراهم کرد؛مسئلۀ ولایتعهدى امام‌رضا علیه‌السلام که نگاه‏ها را متوجه ایشان کرد و مأمون عباسى با تشکیل محافل علمى و مجالس بحث و مناظره سعى در آن داشت تا حضرت را مقابل بزرگان ادیان و علمای مذاهب، عاجز نشان دهد؛ اما ازآنجاکه خداوند متعال کید و مکر حیله‌گران را به خودشان بر می‌گرداند، همین جلسات و محافل مناظره، سبب آشکارشدن عظمت حضرت رضا علیه‌السلام شد؛ به‌گونه‏اى که دانشمندان بزرگ به دانش گستردۀ ایشان اعتراف کردند.

 

در برخى از محافلى که مأمون ترتیب داده بود، دانشمندان تمامى ملت‏ها [از بزرگان یهود و نصارى و صابئی و زرتشتی و متکلمان] جمع شده بودند و جلسه چنان عظیم و سنگین بود که حسن‌بن‌محمد نوفلى به وحشت افتاده بود و نصیحت‌گونه به حضرت گفت: «آن‌ها اهل مغالطه و شبهه هستند، از آن‌ها حذر کنید!» امام‌رضا علیه‌السلام تبسمى کردند و فرمودند: «آیا می‌ترسى آن‌ها بر من پیروز شوند؟… اى نوفلى، آیا می‌دانى چه وقت مأمون از این کار پشیمان می‌شود؟ وقتى استدلال مرا با اهل تورات، به تورات آن‌ها و با اهل انجیل، به انجیل آن‌ها و با اهل زبور، به زبورشان و با صابئین، به زبان عبرى خودشان و با اهل هرابزه[۱۸]، با زبان فارسى آن‌ها و با اهل روم، به زبان رومى و با [دیگر] سخن‌داران به لغت خودشان بشنود… آنگاه که من بر همۀ آن‌ها پیروز شدم و هر گروهى دربرابر حجت و دلیل من مغلوب شد و سخن خود را رها و به‌درستىِ سخن من اعتراف کرد، مأمون [از تشکیل جلسه] پشیمان می‌شود و لَاحَولَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ العَلِىِّ العَظِیم… .»[۱۹]

 

 

 

[۱۵]. نک: بحارالانوار ، ج۲۶، ص۱۵۹.

 

[۱۶]. همان، ص۱۳۸.

 

[۱۷]. اعلام‌الوری، ص۳۱۵؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۰۰.

 

[۱۸]. گویا مقصود مجوسیان باشد.

 

[۱۹]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۱۳۹؛ التوحید، ص۴۱۷.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۰: آگاهى امام‌رضا علیه‌السلام از زبان هاى گوناگون

آگاهى امام‌رضا علیه‌السلام از زبان هاى گوناگون

 

شخصیت علمى امام‌رضا علیه‌السلام در مسائل دینى و عقلى و علوم رایج زمان خود خلاصه نمی‌شد؛ بلکه جلوه‏هایى از علوم الهى ایشان بر مردم ظاهر شد که نشان از اتصال آن‌حضرت به عالم غیب می‌داد؛ ازجمله:

 

 

 

۱. آشنایى کامل به زبان‌هاى گوناگون رایج در آن زمان

 

روزى اباصلت هروى به امام‌رضا علیه‌السلام گفت: «اى فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، من از این‌همه تسلّط شما به زبان‌هاى گوناگون در شگفتم!» حضرت فرمودند: «اى اباصلت، من حجت خداوند بر خلق او هستم؛ خداوند هرگز حجتى را بر گروهى قرار نمی‌دهد که زبان آن‌ها را نشناسد. مگر به تو نرسیده است سخن امیرالمؤمنین علیه‌السلام که [فرمود:] ‘به ما فصل‌الخطاب داده ‏اند’ و این جز آگاهى از لغات (زبان‌های گوناگون) نیست.»[۲۰]

 

 

 

۲. آشنایى به زبان پرندگان و حیوانات

 

جلوه‏هاى متعددى از آگاهى امام‌رضا علیه‌السلام به زبان حیوانات، در تاریخ ثبت شده است که به دو نمونه‌ اشاره می‌کنیم:

 

سلیمان‌بن‌جعفر می‌گوید: «با حضرت رضا علیه‌السلام در باغ بودم که ناگهان گنجشکى نزد حضرت آمد و شروع به سروصدا کرد. حضرت فرمودند: ‘می‌دانى چه می‌گوید؟’ عرض کردم: ‘نه؛ خدا و رسول او و فرزند رسول او داناترند!’ امام فرمودند: ‘می‌گوید مارى می‌خواهد جوجه ‏هاى او را بخورد. این عصا را بردار و به خانه‌اش برو و مار را بکش.’ دنبال گنجشک به خانه‌اش رفتم و دیدم که مارى در حال حرکت بود؛ آن را کشتم.»[۲۱]

 

شخصى به نام هارون‌بن‌موسى می‌گوید: «با حضرت رضا علیه‌السلام در صحرایى بودم که اسب حضرت صدا کرد؛ ایشان [دهنۀ] اسب را رها کردند، اسب رفت و [در گوشه ‏اى] ادرار و مدفوع کرد و آمد. حضرت رضا علیه‌السلام [که متوجه تعجب من شده بودند] نگاهم کردند و فرمودند: ‘هیچ‌چیز به داوود علیه‌السلام (پیامبر الهى) داده نشده؛ مگر اینکه به محمد و آل محمد علیهم‌السلام بیشتر از آن داده شده است.’»[۲۲] [اشاره به اینکه داوودِ پیامبر زبان حیوانات را مى‌دانست؛ پس آگاهى ما تعجّب ندارد.]

 

 

 

[۲۰]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۲۷.

 

[۲۱]. بصائر الدرجات، ص ۳۶۵؛ دلائل الامامه، ۳۴۳؛ بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۸۸ .

 

[۲۲]. مناقب آل‌ابی‌طالب، ج۴، ص۳۳۴؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۵۷.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۱: دانش گستردۀ امام‌رضا علیه‌السلام در علوم غیبى

دانش گستردۀ امام‌رضا علیه‌السلام در علوم غیبى

 

گوشه‏اى از دریاى علوم امام‌رضا علیه‌السلام در خبرهاى غیبى ایشان جلوه‏گر شده است که در این مجال به یک نمونه اشاره می‌شود:

 

مأمون، بعد از شهادت امام‌رضا علیه‌السلام این‌طور تعریف کرد: «از حضرت، چیزى (دعایى) خواستم تا فرزند کنیز زاهریۀ من که باردار است و نزد من از همۀ کنیزان محبوب‏تر است، سالم بماند؛ چراکه چند بار بچه‏اش را سِقْط کرده است. حضرت فرمود: ‘نگران نباش؛ پسرى می‌زاید، شبیه‏ترین مردم به مادرش و در دست راست و پاى چپش انگشتى زیادى دارد.’ همان‌گونه شد که حضرت فرموده بود… .»[۲۳]

 

همچنین امام‌رضا علیه‌السلام بارها دربارۀ شهادت خود به‌وسیلۀ مأمون و چگونگی آن خبر داده بود که مشروح آن در فصل شهادت ایشان خواهد آمد و در این قسمت فقط به دو نمونه اشاره می‌کنیم:

 

موسی‌بن‌عمران گفته است: «همراه علی‌بن‌موسی در مسجد مدینه بودم و هارون مشغول سخنرانى بود، حضرت فرمودند: ‘من و او را در یک محل دفن می‌کنند.’»[۲۴]

 

گاه نیز دو انگشت سبابه و وسطى را به یکدیگر می‌چسباندند و می‌فرمودند: «من و هارون مثل این دو خواهیم بود.» راوى می‌گوید: «معنى سخن حضرت را نفهمیدم تا آنکه ایشان کنار هارون به خاک سپرده شدند!»[۲۵]

 

 

 

[۲۳]. اخبار و آثار امام‌رضا علیه‌السلام، ص۱۵۲.

 

[۲۴]. بحارالانوار الانوار، ج‏۴۹، ص۶۳.

 

[۲۵]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۴۶۳.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۲: فعالیت‌های فرهنگى امام‌رضا علیه‌السلام

فعالیت‌های فرهنگى امام‌رضا علیه‌السلام

 

با مراجعه به آثـار ماندگار اهل‌بیت‏ علیهم‌السلام درمی‌یابیم که بعد از امام‌علی و امام‌باقر و امام‌صادق علیهم‌السلام، بیشترین آثار از امام‌رضا علیه‌السلام به ما رسیده است و این، به‌دلیل شرایط خاص و فرصت مناسبى بود که در زمان ایشان پدید آمد.

 

باوجود تلاش بی‌نتیجه دشمن براى نشان‌دادن ضعف علمى و کاستن از محبوبیت امام‌رضا علیه‌السلام، دوران امامت و به‌ویژه دورۀ ولایتعهدى حضرت رضا علیه‌السلام، فرصت مناسبى فراهم کرد تا ایشان برای نشر علوم اسلامى و حقایق مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام اقدام کنند.

 

از مهم‌ترین اقدامات فرهنگى امام‌رضا علیه‌السلام، نشر عقیدۀ شیعه دربارۀ امام و امامت است؛ زیرا بسیارى از مخالفان، دربارۀ امام از چنان عقاید سطحى برخوردارند که مقام و جایگاه امام را، حتّى از انسان‌هاى معمولى هم پایین‏تر می‌آورند؛ به‌طوری‌که هیچ گناهى را مانع امامت یا اطاعت از او نمی‌دانند. امام‌رضا علیه‌السلام به ترویج عقیـدۀ اهل‌بیت علیهم‌السلام دراین‌باره همت گماشتند و در موقعیت‌های مختلف به نشانه ‏هاى امام اشاره فرمودند.[۲۶] مهم‏ترین آن، سخنان مفصل ‌حضرت در اوایل ورود به مرو است که وقتى خبر اختلاف مردم دربارۀ امامت به ایشان رسید، در مسجد جامع این شهر، بیان کردند.[۲۷] همچنین، انبوه روایات رسیده از امام‌رضا علیه‌السلام حکایت از آن دارد که این بزرگوار برای تبیین اهمیت امام از دیدگاه اهل‌بیت علیهم‌السلام، در معرفی شخصیت والای ائمه اطهار علیهم‌السلام و بیان فضایل ایشان براى مردم، همواره تلاش ‏کرده‌اند.

 

مقابله با غُلُو و غالیان و مبارزه با فرقۀ صوفیه از دیگر فعالیت‌های فرهنگی امام‌رضا علیه‌السلام است که توضیح آن در این مجال نمی‌گنجد.

 

 

 

[۲۶]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۱۶۹؛‌ بحارالانوار، ج۲۳، ص۳۵، نقل از: کمال‌الدین.

 

[۲۷]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۱۷۱.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۳: هجرت تاریخى امام‌رضا علیه‌السلام به خراسان

هجرت تاریخى امام‌رضا علیه‌السلام به خراسان

 

امام‌رضا علیه‌السلام به‌دلیل نامه ‏های زیاد و مراجعات مکّرر مأموران مأمون به ایشان، درحالى براى هجرت به خراسان آماده شدند که از آن کراهت داشتند و می‌دانستند که در این سفر از دنیا خواهند رفت.[۲۸]

 

 

 

[۲۸]. الکافی، ج۲، ص۲۰۷.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۴: حدیث سلسله الذهب

حدیث سلسله الذهب

 

وقتی امام‌رضا علیه‌السلام خواستند از نیشابور حرکت کنند، مردم نیشابور برای بدرقه آمده بودند. عده‏اى از اصحاب حدیث، افسار ناقۀ حضرت را گرفتند و گفتند: «ای پسر رسول خدا! از میان ما می‌روى و ما را به حدیثى از احادیث جدّت، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آگاه نمی‌سازى که از آن بهره‌مند شویم؟ تو را به حق پدران طاهرینت سوگند، براى ما حدیثى از پدر خویش بیان فرما!» در روایتى دیگر نقل شده است ابوزرعه و محمدبن‌اسلم از حافظان حدیث نبوى به حضرت عرض کردند: «اى بزرگ‌زادۀ بزرگان! اى امامزادۀ امامان! اى نتیجۀ پاک و پسندیده و اى خلاصۀ پیامبران! تو را به حق پدران پاکیزه و نیاکان بزرگوارت که صورت مبارک خویش را به ما نشان بده و حدیثى از پدران خویش براى ما روایت کن تا یادگار شما باشد.»

 

آنگاه، مرکب حضرت ایستاد و پرده کنار رفت و چشم مسلمانان به جمال مبارک ایشان روشن شد؛ مردم اشک شوق می‌ریختند. دراین‌حال بودند تا ظهر شد. بزرگان و قاضیان فریاد زدند: «اى مردم، گوش کنید و دل بسپارید و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را در مورد خاندانش آزرده نکنید!» ۲۴ هزار قلم آمادۀ نوشتن بود که امام‌رضا علیه‌السلام فرمودند:

 

«شنیدم از پدرم موسى‌بن‌جعفر علیهماالسلام که فرمود: شنیدم از پدرم جعفربن‌محمّد علیهماالسلام که فرمود: شنیدم از پدرم محمّدبن‌على علیهماالسلام که فرمود:

 

شنیدم از پدرم على‌بن‌الحسین علیهماالسلام که فرمود: شنیدم از پدرم حسین‌بن‌على علیهماالسلام که فرمود: شنیدم از پدرم امیرمؤمنان، على‌بن‌ابى‌طالب علیهماالسلام که فرمود: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: شنیدم از جبرئیل که می‌فرمود: شنیدم که خداوند عزّوجل فرمود: ‘کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی؛ کلمۀ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ برج و باروی من (حصار و قلعۀ مستحکم من) است که هرکس در آن وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود.’»[۲۹] مَرکب به راه افتاده بود که امام سر از کجاوه بیرون آوردند و با صدای بلند فرمودند: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِن شُرُوطِهَا؛ البته شرطهایی دارد و من از شرطهای آن هستم!»[۳۰]

 

همه فهمیدند که امامت، شرط توحید است.

 

 

 

[۲۹]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۲۷.

 

[۳۰]. اخبار و آثار امام‌رضا علیه‌السلام، ص۲۷۷؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج۲، ص۱۳۵.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۵: مرو

مرو

 

امام‌رضا علیه‌السلام، پس از تحمل چهار ماه سفر، در نیمۀ اول سال ۲۰۱ق وارد مرو، مرکز حکومت مأمون شدند.[۳۱] هنگام ورود حضرت به مرو، مردم با شوروشوق فراوان مقدم ایشان را گرامى داشتند؛ به‌گونه‏اى که مرو تا آن‌روز، چنان شادى و هیجانى به خود ندیده بود. انبوه جمعیت تا بیرون شهر به استقبال آمده بودند. امام‏ پس از عبور از میان صفوف فشردۀ مردم، در منزلى مستقر شدند که نزدیک قصر حکومتى براى ایشان آماده شده بود.[۳۲]

 

 

 

[۳۱]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۱۴۹.

 

[۳۲]. الارشاد، ج۲، ص۲۵۰.

 

 

از تولد تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۶: نماز عید فطر

نماز عید فطر

 

از حوادث مهم دوران ولایتعهدى امام‌رضا علیه‌السلام، حرکت ایشان برای برگزارى نماز عید فطر است.

 

مأمون اصرار داشت که امام‌رضا علیه‌السلام، نماز عید سعید فطر را بخوانند. امام‌رضا علیه‌السلام به او فرمودند: «میان ما شرایطى بود که این کار را پذیرفتم [؛ شرط کرده بودم که در کار حکومت دخالت نکنم].»

 

مأمون گفت: «من فقط می‌خواستم دل مردم و لشکریان و خدمتگزاران مطمئن شود و از آنچه خداوند شما را به آن برترى داده است، آگاه شوند.» سپس آن‌قدر اصرار کرد تا آنکه امام‌رضا علیه‌السلام فرمودند: «اگر مرا معاف کنی، نزد من محبوب‏تر است؛ وگرنه آن‌گونه می‌روم که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم و على‌بن‌ابى‌طالب علیهما السلام [براى نماز عید] خارج می‌شدند.»

 

مأمون گفت: «هرطور دوست دارید؛ انجام دهید!»

 

جارچی‌ها به مردم خبر دادند که فردا، نماز عید فطر را حضرت رضا علیه‌السلام خواهند خواند!

 

آفتاب عید که طلوع کرد، کوچه‌ها و خیابان‌ها در موج مردم گم شده بود؛ زن‌ها و کودکان روی پشت‌بام‌ها نشسته بودند و فرماندهان و رجال دولت هم پشت در خانۀ امام‌رضا علیه‌السلام جمع شده بودند.

 

هنگام طلوع خورشید، امام‌رضا علیه‌السلام غسل عید کردند، عمامۀ سفیدی بر سر گذاشتند و گوشه ‏اى از آن را بر سینه و گوشه ‏اى را میان دو کتف انداختند… و بـه اطرافیان خود نیز فرمودند: «همان‌گونه انجام دهید که من انجام دادم.» سپس عصایی به دست گرفتند و با پای برهنه از خانه بیرون آمدند. پا را که در کوچه گذاشتند، سر به آسمان بلند کردند و چهار تکبیر گفتند: «اللهُ أّکْبَر، اللهُ أّکْبَر، اللهُ أّکْبَر، اللهُ أّکْبَرُ عَلَی مَا هَدَانَا… .»

 

فرماندهان و مردم که بهترین لباس‏های خود را پوشیده بودند، همین‌که امام‌رضا علیه‌السلام و اطرافیان ایشان را با آن شکل دیدند، از اسب‏ها پایین آمدند و کفش‏ها را درآوردند؛ در روایتى آمده است: «برخى به‌زحمت و با کارد، کفش یا بندهاى آن را می‌بریدند.»[۳۳] حضرت رضا علیه‌السلام کنار درب ایستادند و با صداى بلند فرمودند: «اللهُ أّکْبَرُ عَلَی مَا هَدَانَا…»؛ حاضران هم تکرار کردند. صداى گریه و فریاد جمعیت، شهر مرو را به لرزه درآورده بود! امام‌رضا علیه‌السلام حرکت کردند؛ بعد از هر ده قدم می‌ایستادند و سه تکبیر می‌گفتند؛ به‌گونه ‏اى که گویى زمین و آسمان به ایشان پاسخ می‌دادند. فضل‌بن‌سهل، وزیر و فرماندۀ سپاه مأمون، به او گفت: «اگر علی‌بن‌موسی با این روش به نماز برود [و به مصلا برسد]، مردم شیفتۀ او می‌شوند و فریب خواهند خورد؛ بهتر است از ایشان بخواهى برگردد!» مأمون شخصى را فرستاد و از حضرت خواست که برگردند.

 

امام‌رضا علیه‌السلام کفش خود را پوشیدند و برگشتند[۳۴] و مصلا در حسرت نمازی از جنس نماز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ماند.

 

 

 

[۳۳]. منتهی‌الآمال، ج۲.

 

[۳۴]. اصول کافی، ج۲ (کتاب الحجّه)، ص۴۰۷.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۷: شهادت امام رضا علیه‌السلام

شهادت امام رضا علیه‌السلام

 

امام‌رضا علیه‌السلام، شب قبل از شهادت خود، دنبال هرثمه فرستادند و به او فرمودند: «آنچه می‌گویم بشنو و حفظ کن؛ هنگام بازگشت من به‌سوى خـداوند فـرا رسیده است و زمان آن است که به جّد و پدرانم ملحق شوم. این طغیانگر (مأمون) تصمیم گرفته است که مرا با انگور و انار مسموم کند؛ انگور را با نخ و سوزن مسموم کرده و انار را توسط غلامى که دستش مسموم است برایم دانه می‌کند. فردا مرا دعوت می‌کند تا از آن بخورم و حکم و قضا انجام می‌پذیرد… .»[۳۵]

 

در ادامۀ روایت آمده است که وقتی هرثمه بعد از شهادت امام‌رضا علیه‌السلام، سخن حضرت دربارۀ انگور و انار را به مأمون گفت، رنگ مأمون گاهى زرد و گاهى قرمز و گاهى سیاه می‌شد تا اینکه بی‌هوش شد و درحال بی‌هوشى با صداى بلند می‌گفت: «واى بر مأمون از جانب خدا، واى بر او از پیامبر؛ واى بر او از على‌بن‌ابى‌طالب، واى بر او از جانب فاطمۀ زهرا،… .» همچنین، هنگامی‌که به هوش آمد، به هرثمه گفت: «به ‌خدا سوگند، نه تو و نه هیچ‌کس در زمین و آسمان، نزد من عزیزتر از رضا نیست؛ به ‌خدا قسم اگر به من خبر برسد که از آنچه دیدى و شنیدى، چیزی بازگو کرده‏اى، همان، مرگ تو خواهد بود.» هرثمه قول داد که اگر چیزى را بازگو کند، خون او براى مأمون حلال باشد و مأمون از او در کتمان آن، عهد و پیمان گرفت.[۳۶]

 

امام‌رضا علیه‌السلام به اباصلت فرمودند: «به قبۀ هارون برو و از چهار طرف آن، مشتى خاک بیاور.» وقتى اباصلت خاک‌ها را آورد، حضرت خاک پشت سر را بوییدند و به زمین ریختند و فرمودند: «مأمون می‌خواهد مرا اینجا دفن کند؛ ولى سنگ سخت بزرگى ظاهر می‌شود که اگر همۀ کلنگ‏هاى خراسان را بیاورند، نمی‌توانند آن را جدا کنند.» سپس خاکى را بوییدند که مربوط به بالای سر و پایین پا بود و همان سخن را تکرار کردند و درنهایت پس از بوییدن خاک طرف قبله (خاک مقابل هارون)، فرمودند: «اینجا برایم گودالى خواهند کَند… .»

 

آنگاه فرمودند: «اى اباصلت! فردا من نزد این فاجر می‌روم؛ اگر با سر برهنه بیرون آمدم، با من سخن بگو که پاسخ می‌دهم ولى اگر با سر پوشیده بیرون آمدم، با من سخن نگو.»

 

اباصلت می‌گوید: «فردا حضرت لباس‏هاى خود را پوشیدند و در محراب به انتظار نشستند تا آنکه غلام مأمون آمد و ایشان را همراه خود برد. امام حرکت کرد، من نیز رفتم؛ مقابل مأمون سبدى از انگور و دیگر میوه‏ها بود، در دست او نیز خوشۀ انگورى بود که مقدارى از آن را خورده بود. همین‌که امام‌رضا علیه‌السلام را دید، با شتاب از جا برخاست، حضرت را در آغوش گرفت، میان دو چشم ایشان را بوسید و در جاى خود نشاند؛ سپس آن خوشۀ انگور را به حضرت تعارف کرد و گفت: ‘اى پسر رسول خدا، من تابه‌حال انگورى بهتر از این ندیده‌ام.’ امام فرمودند: ‘انگوری بهتر از این در بهشت هست!’

 

مأمون گفت: ‘بفرما، میل کن!’ امام فرمودند: ‘میل ندارم.’ مأمون گفت: ‘نکند به من شک داری؟’حضرت آن خوشه را گرفتند، سه دانه میل کردند، خوشۀ انگور را بر زمین انداختند و برخاستند.

 

مأمون بلند شد و گفت: ‘کجا می‌روی؟’ امام رضا علیه‌السلام فرمودند: ‘آنجا که مرا فرستادی!’[۳۷]

 

آنگاه درحالى‌که سرشان پوشیده بود، بیرون آمدند.»

 

سم در سلول‌های تن امام رضا علیه‌السلام نفوذ می‌کرد؛ آن‌قدر که تا خانه، بارها نشستند و برخاستند. امام عبا به سر کشیده بودند؛ اباصلت فهمید که کار تمام است. این خانه، قتلگاه غربت آقا شده بود و جز اباصلت، کسی نبود که بر او گریه کند. اما آمد، او که باید می‌آمد… .

 

اباصلت ادامه می‌دهد: «من با امام سخن نگفتم؛ حضرت وارد خانه شدند و در بستر خوابیدند و دستور دادند که در خانه بسته شود. در را بستم و در حیاط خانه، غمگین مانده بودم. ناگهان نوجوانى زیبا و مشکین‌موى دیدم که از همه به حضرت رضا علیه‌السلام شبیه‏تر بود. به‌طرف او رفتم و گفتم: ‘چگونه از درِ بسته وارد شدید؟!’ فرمودند: ‘همان‌که در این هنگام، من را از مدینه به اینجا آورد، من را از درِ بسته وارد خانه کرد.’

 

عرض کردم: ‘شما کیستید؟’ فرمودند: ‘اى اباصلت، من حجت خدا بر تو هستم؛ من محمدبن‌على (امام‌جواد علیه‌السلام) هستم.’ بعد به‌طرف پدر بزرگوارشان رفتند. همین‌که حضرت رضا علیه‌السلام فرزند خود را دیدند از جا برخاستند، او را در آغوش گرفتند، میان دو چشمش را بوسیدند… و سخنانى مخفیانه [از اسرار امامت] گفتند که نفهمیدم… آنگاه روح مطهر امام‌رضا علیه‌السلام به رضوان پرواز کرد.

 

حضرت جواد علیه‌السلام مشغول غسل پدر شدند. خواستم کمک کنم که فرمودند: ‘با من کسانى هستند که کمک کنند!’ سپس فرمودند: ‘به داخل برو و کفن و حنوط را بیاور.’ سپس پدر خود (امام‌رضا علیه‌السلام) را کفن کردند و بر او نماز خواندند. بعد فرمودند: ‘تابوت را بیاور.’ عرض کردم: ‘نزد نجار بروم تا تابوت درست کند؟’ فرمودند: ‘به داخل خانه برو؛ آنجا تابوتى هست!’ رفتم و تابوتى دیدم که قبل از این ندیده بودم. امام‌جواد علیه‌السلام پدرشان را در تابوت گذاشتند و دو رکعت نماز خواندند… سپس امام‌رضا علیه‌السلام را از تابوت در آوردند و در بستر قرار دادند؛ گویا که هنوز غسل و کفن نشده‌اند. سپس فرمودند: ‘اى اباصلت، برخیز و در را براى مأمون باز کن.’ در را باز کردم؛ دیدم مأمون است با غلامان. آن ملعون [که شهادت امام‌رضا علیه‌السلام برایش قطعى شده بود] درحالى‌که گریبان چاک داده بود و بر سر می‌زد، با گریه وارد شد و می‌گفت: ‘اى سرور من، دل من را با مصیبت خود به درد آوردى…’ و همان‌طور شد که امام‌رضا علیه‌السلام خبر داده بودند.»[۳۸]

 

 

 

[۳۵]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۲۴۸.

 

[۳۶]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۲۵۳.

 

[۳۷]. عیون اخبار الرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۲۴۴و۲۴۵.

 

[۳۸]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۲۴۴و۲۴۵.