اطـلاعیه بـروزرسانی و تـخفیف هـای ویژه سـایت :

اهل بیت پیامبر اسلام

۳۰ حدیث گوهربار و جالب از پیامبر اکرم (ص) + اسناد دقیق

حدیث اول

أیُّمَا امْرِئٍ وَلِیَ مِنْ أمْرِ المُسْلِمِینَ وَلَمْ یَحُطْهُم بِما یَحُوطُ بِهِ نَفْسَهُ لَمْ یَرَحْ رائِحَهَ الجَنَّهِ.

هر کس بخشی از کار مسلمانان را بر عهده گیرد و در کار آن‌ها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.) کنزالعمال، ج ۶، ص ۲۰، ح ۱۴۶۵۴

 

حدیث دوم

صَلاهُ الرَّجُلِ فِی جَمَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاتِهِ فِی بَیْتِهِ أرْبَعِینَ سَنَهً.

یک نماز جماعت بهتر از چهل سال نماز فُرادیٰ در خانه است.) مستدرک الوسائل، ج ۶، ص ۴۴۶

 

حدیث سوم

مَن رَدَّ عَن عِرْضِ أخِیهِ المُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الجَنَّهُ اَلْبَتَّهَ.

هرکس آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص ۱۴

 

حدیث چهارم

مَنْ سَعیٰ لِمَرِیضٍ فِی حَاجَهٍ ـ قَضَاهَا أوْ لَمْ یَقْضِهَاـ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ کَیَوْمٍ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ.

هر کس برای نیاز بیماری بکوشد ـ چه آن را برآورده سازد، چه نسازد ـ مانند روزی که از مادرش زاده شده، از گناهانش پاک می‌شود.) من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۶

 

حدیث پنجم

سافِرُوا تَصِحُّوا وتَغْنَمُوا.

سفر کنید تا سلامت باشید و سود به دست آورید.) نهج الفصاحه، ص ۵۱۹

 

حدیث ششم

مَن عَلِمَ مِن أخِیهِ سَیِّئَهً فَسَتَرَها، سَتَرَ اللهُ عَلَیهِ یَومَ القِیامَهِ.

هر که از برادر خود گناهی بداند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قیامت گناهان او را بپوشاند.) المعجم الکبیر طبرانی، ج ۱۹، ص ۴۴۰

 

حدیث هفتم

أعظَمُ النّاسَ قَدْراً مَنْ تَرَکَ ما لا یَعْنِیهِ.

پُرارج‌ترین مردم کسی است که آن‌چه را که به او مربوط نیست رها کند.) نهج الفصاحه ص ۶۸ ح ۳۵۵

 

حدیث هشتم

إنَّ العَبْدَ لَیُدْرِکُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ دَرَجَهَ الصَّائِمِ القَائِم ِ.

بنده با خوش‌اخلاقی به مقام روزه‌گیر شب‌زنده‌دار می‌رسد.) بحار الأنوار، ج ۷۱، ص ۳۷۳

 

حدیث نهم

مَنْ أدَّی إلی اُمَّتِی حَدیثاً یُقامُ بِهِ سُنَّهٌ أو یُثْلَمُ بِهِ بِدْعَهٌ فَلَهُ الجَنَّهُ.

هر کس به امّت من حدیثی رسانَد که به سبب آن سنّتی بر‌پا شود یا در بدعتی رخنه افتد، بهشت از آنِ او خواهد بود.) میزان الحکمه، ح ۳۳۴۰‍

 

حدیث دهم

أعْلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ إلی عِلْمِهِ.

داناترین مردم کسی است که دانش دیگران را به دانش خود بیفزاید.) نهج الفصاحه، ص ۶۹، ح ۳۶۰

 

حدیث یازدهم

الْخَطُّ الْحَسَنُ یَزیدُ الْحَقَّ وَضَحاً.

خط زیبا بر جلوۀ حق می‌افزاید.) کنزالعمّال، ح ۲۹۳۰۴

 

حدیث دوازدهم

لَیْسَ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا طَلَبُ مَا یُصْلِحُکَ.

جستن آنچه مایۀ سامان [زندگی]توست، نشانۀ دنیادوستی نیست.) کنزالعمّال: ح ۵۳۳۹

 

حدیث سیزدهم

مَن قُتِلَ دُونَ مٰالِهِ فَهُوَ شَهیدٌ.

هرکه در راه [حفظ]مالش کشته شود، شهید است.) دعائم الإسلام، ج ۱، ص ۳۹۸

 

حدیث چهاردهم

أفٍّ لِکُلِّ مُسْلِمٍ لا یَجْعَلُ فی کُلِّ جُمُعَهٍ یَوْماً یَتَفَقَّهُ فیهِ أمْرَ دینِهِ وَیَسْألُ عَنْ دینِهِ.

وای بر مسلمانی که در هر جمعه، زمانی را برای یادگیری و پرسش از امور دینی خویش اختصاص ندهد.) بحار الأنوار، ج ۱، ص ۱۷۶

 

حدیث پانزدهم

لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ أسَاسٌ وَأسَاسُ الإِسْلامِ حُبُّنا أهْلَ البَیْتِ.

هر چیزی اساس و پایه‌ای دارد و اساس اسلام، محبت ما اهل بیت است) کافی، ج ۲، ص ۴۵

 

حدیث شانزدهم

العُلَماءُ مَصابیحُ الأرضِ وخُلَفاءُ الأنبیاءِ ووَرَثَتی ووَرَثَهُ الأنبِیاءِ.

دانشمندان، چراغ‌های زمین، جانشینان پیامبران، وارثان من و وارثان پیامبرانند.) نهج الفصاحه، ح ۲۰۱۴

 

حدیث هفدهم

تَصَدَّقُوا وَداوُوا مَرْضاکُمْ بِالصَّدَقَهِ

صدقه دهید و مریضان خود را با صدقه درمان کنید.) کنز العمال، ج ۶، ص ۳۷۱

 

حدیث هجدهم

مَنْ لَمْ یَصْبِرْ عَلیَ ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَهً، بَقِیَ فی ذُلِّ الْجَهْلِ أبَداً.

آنکه ساعتی خواری فراگرفتن علم را تحمّل نکند، برای همیشه در خواری نادانی خواهد ماند.) بحار الأنوار، ج ۱، ص ۷۷

 

حدیث نوزدهم

لَیْسَ مِنِّی مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ، لا یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ لا وَاللهِ.

آن که نمازش را سبک بشمارد از من نیست، به خدا سوگند در قیامت کنار حوض [کوثر]بر من وارد نمی‌شود.) من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۰۶

 

حدیث بیستم

لایَدخُلُ الجَنّهَ خِبٌّ ولا خائِنٌ.

هیچ حیله‌گر و خیانت کارى به بهشت نمی‌رود.) کنزالعمال: ۴۳۷۷۷

 

حدیث بیست و یکم

أکْرِمُوا أوْلادَکُم وَأحْسِنُوا آدابَهُم یُغْفَرْ لَکُمْ.

به فرزندان خود احترام بگذارید و آن‌ها را نیکو تربیت کنید تا مورد غفران پروردگار قرار گیرید.) بحارالأنوار، ج ۱۰۴، ص ۹۵

 

حدیث بیست ودوم

النظره سهمٌ من سهام إبلیسَ مسمومه من ترک‌ها من خوف اللهِ جلَّ وعزَّ أثابه الله إیماناً یجد حلاوته فی قلبه

یعنی نگاه به نامحرم تیری از تیر‌های زهرآگین شیطان است، هر کس به پاس حرمت الهی آن را ترک کند، خدا ایمانی به او می‌دهد که شیرینی آن را در دل احساس می‌نماید) بحارالأنوار جلد ۱۰۴ صفحه ۳۸

 

حدیث بیست و سوم

لا ضَرَرَ وَلا ضِرارَ.

زیان‌رساندن به خود و به دیگران ممنوع است.) کافی، ج ۵، ص

۲۹۲

حدیث بیست و چهارم

أشَدُّ النّاسِ اجْتِهاداً مَن تَرَکَ الذُّنوبَ.

سخت کوشترین مردم کسى است که گناهان را فرو گذارد.) امالی صدوق، ص ۲۸

حدیث بیست و پنجم

المؤمن الذی یخالط الناس ویصبر علی اذاهم أعظم اجرا من المؤمن الذی لا یخالط الناس ولا یصبر علی اذاهم

مؤمنی که با مردم معاشرت کند و بر آزارشان صبر کند، از مؤمنی که با مردم نمی‌جوشد و آزارشان را تحمل نمی‌کند، برتر است.) سنن ابن ماجه، کتاب الفتن، ح

۴۰۲۲

حدیث بیست و ششم

رَکْعَتانِ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ أحَبُّ إلَیَّ مِنَ الدُّنْیا وَما فِیهَا.

دو رکعت نماز در دل شب نزد من محبوب‌تر است از دنیا و آنچه در آن است.) علل الشرائع، ص

۱۳۸

حدیث بیست و هفتم

مَن ساءَ خُلقُهُ عَذَّبَ نَفسَهُ وَ مَن کَبُرَ هَمُّهُ سَقُمَ بَدَنُهُ

هر کس بد اخلاق باشد، خودش را عذاب مى دهد و هر کس غم و غصه اش زیاد شود، تنش رنجور مى گردد.

(نهج الفصاحه، ح ۳۰۰۲)

 

حدیث بیست و هشتم

اِنَّما بُعِثتُ لاُتَمِّمَ مَکارِمَ الخلاقِ.

من تنها برانگیخته شده ام تا اخلاق بزرگوارانه را به کمال رساند

(بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۳۸۲)

 

حدیث بیست و نهم

لا یَحسَبُ اَحَدٌ مِن جُلَسائِهِ اَنَّ اَحَدا اَکرَمُ عَلَیهِ مِنهُ

پیامبر صلى الله علیه و آله چنان با هم نشینان رفتار مى نمودند که هیچ یک از آنان گمان نمى کرد کسى نزد آن حضرت از وى گرامى‌تر باشد.

(عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۸۴)

 

حدیث سی ام

صِلَهُ الرَّحِمِ وَ حُسنُ الخُلقِ وَ حُسنُ الجَوارِ یَعمُرانِ الدّیارَ وَ یَزیدانَ فِى العمارِ.

صله رحم، خوش اخلاقى و خوش همسایگى، شهر‌ها را آباد و عمر‌ها را زیاد مى کند.

(نهج الفصاحه، ح ۱۸۳۹)

حدیث از پیامبر اکرم (ص): شماره۲

قَالَ ص‏ خَصْلَتَانِ لَیْسَ فَوْقَهُمَا مِنَ الْبِرِّ شَیْ‏ءٌ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ النَّفْعُ لِعِبَادِ اللَّهِ وَ خَصْلَتَانِ لَیْسَ فَوْقَهُمَا مِنَ الشَّرِّ شَیْ‏ءٌ الشِّرْکُ بِاللَّهِ وَ الضَّرُّ لِعِبَادِ اللَّهِ.

دو خصلت است که بالاتر از آنها هیچ نیکى وجود ندارد: ایمان به خدا و سودبخش بودن براى بندگان خدا و دو خصلت است که بالاتر از آنها هیچ بدى وجود ندارد: شرک به خدا و زیان رساندن به بندگان خدا.

تحف العقول، ص 35

حدیث از پیامبر اکرم (ص): شماره۱

قَالَ ص‏ کَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً وَ کَفَى بِالتُّقَى غِنًى وَ کَفَى بِالْعِبَادَهِ شُغُلًا وَ کَفَى بِالْقِیَامَهِ مَوْئِلًا وَ بِاللَّهِ مُجَازِیاً.

پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: مرگ براى پندآموزى و تقوا براى بى‏نیازى و عبادت براى شغل کافى است. و رستاخیز را همین بس که پناهگاه آینده و خداوند تنها جزابخش مى‏باشد.

تحف العقول، ص 35

اشعار شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها



مهدی علی قاسمی
مدح و شهادت


شامل الطاف بی حدّ علی گردیده است
هر که را در این عزا با دیده ی تر دیده است

نوکر زهرا مقامش از مَلَک هم برتر است
خاک پاهایش مقدس ، جای آن بر دیده است

هر گنهکاری که آمد عبد این دربار شد…
…رحمت حق را به خود چندین برابر دیده است

لحظه ی جان دادنش هرکس که نوکر بوده است
صاحب این خانه را ساعات آخر دیده است

چندسالی می شود در فاطمیه چشم من
در میان روضه ها تا دیده نوکر دیده است

هرکه شد سینه زن او در قبالش خیر دید
منکر زهرا فقط در زندگی شر دیده است

با عنایات خود زهراست گر هر بنده ای
شیعه و دیوانه ی کوی علی گردیده است

همچو زهرا لعن کرده شیعه بعد از مصطفی
هرکسی را جای حیدر روی منبر دیده است

علت اسلام آن مرد یهودی روشن است:
دستهای بسته ی سردار خیبر دیده است

بعد از آن کوچه گرفته مجتبی لکنت زبان
پیر شد وقتی که خون سینه بر در دیده است

باید از فضه بپرسی که چه شد در پشت در
ماجرای پشت در را فضه بهتر دیده است

زخم پهلو ، خون سینه ، بازوی مجروح را
گر ندیده هیچ چشمی… چشم دختر دیده است

دخترش دق کرده از بس لاله های سرخ را…
…بر لباس مادر و بر روی بستر دیده است

*******************

غلامرضا سازگار
شهادت

جگرم خون و دلم سر به گریبان علی است
صبـح هـم در نظرم شام غریبان علی است

گرچـه بــا چـاه کنـد درد دل خــود ابراز
چـاه هـم بی‌خبـر از غصۀ پنهان علی است

سنــد غربـت مــولاست رخ نیلــیِ مــن
سنـد غربـت من، سینۀ سوزان علی است

بارهـا دشمـن اگـر آیـد و دستـم شکنـد
دست بشکستۀ من باز به دامان علی است

کافـران در حــرم وحــی نیــارید هجوم
به خدا قصد شما حمله به قرآن علی است

اهل یثرب ز چه از گریۀ من خسته شدید؟
دو سه روز دگری فاطمه مهمان علی است

درِ آتــش زده و نالــۀ مظلومــی مــن
سنـد مستنـد سوختـن جان علی است

رفتــم امــا جگــرم بهر علی می‌سوزد
به خدا خانۀ بی‌فاطمه زندان علی است

دارم امیـد کـه در حشر پریشان نشـود
حال آن سوخته جانی که پریشان علی است

داده تـاریخ بـه هـر عصـر، گـواهی میثـم
کـز ازل صبـر و رضـا پایـۀ ایمان علی است

**************************

سید حسن رستگار
مدح

اکثر اوقات دختر مثل مادر می شود
ارث مادر عاقبت از آنِ دختر می شود

حضرت زهرا اگر انسیه الحورا بود
دختر از این حیث با مادر برابر می شود

عطر یاس و بوی سیب آمیخته با نام او
با حضورش خانه ی حیدر معطر می شود

از دو دریا لؤلؤ و مرجان فقط حاصل نشد
آبشار صبر را سرچشمه کوثر می شود

نام زینب تا گره خوردست با نام حسین
عشق تفسیری از این خواهر برادر می شود

(شمه ای از داستان عشق شور انگیز)شان
از همه افسانه های عاشقی سر می شود

احسن الحال همه عشاق با امضای اوست
او بخواهد کربلای ما مقدر می شود

ذوالبیان ارثیه ی بابا برای دختر است
با همین ارثیه او در کوفه حیدر میشود

در دفاعِ از حرم عباس درسی داده است
نیزه میگوید فقط این کار با سر می شود

تار و پود چادر مادر اگر خاکی شده
سهم دختر نقش آتش روی معجر می شود

آخر هر روضه و مدحی که از دختر شده
یاد مادر میکنند و صحبت از در می شود

***********************
محمّد على مردانى
شهادت

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه
پرگرفت از آشیان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از این مصیبت نى عجب
سوخته یکسر زآتش کین آشیان فاطمه

وامصیبت بعد مرگ احمد ختمى مآب
دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نیلگون چون دید نیلى روى او
خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهید
ریخت خون در ماتمش از دیدگان فاطمه

نیمه ی شب بهر تدفینش مهیّا شد على
عاقبت شد در دل صحرا مکان فاطمه

منع کرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل
ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلک ترسم شوى وارون که افکندى شرر
از غم مرگش به جان کودکان فاطمه

نیست «مردانى» نشان از تربت پاکش ولى
مهدى یى آید کند پیدا نشان فاطمه

************************

محمود ژولیده
بستر شهادت


یک نیم رخت عجیب ، برده به قمر
یک نیم رخت حجاب دارد چقدر

یک دست به دیوار گرفتی ، باشد
یک دست چرا مدام داری به کمر

چندین ثمر از تو باغبان دید ولی
یک شاخه چرا به پشت در داد ثمر

بازو و غلاف کی تفاهم دارند
مسمار کجا و سینۀ مرغ سحر

امروز به من عیان شده قول رسول
فرمود نیازی تو نداری به سپر

با دست شکسته اشک من پاک مکن
ای گوشۀ چشم زخمی ات پر ز گُهر

انگار خدا قنوت یک دستی را
مقرونِ اجابت تو کرده بهتر

این خانه که قتلگاه کوثر شده است
بهتر که شود خراب بر سر ، حیدر!

************************

حامد اهور
هجوم به بیت ولایت


چشمه در چشمه آتش آمده بود ، تا بجوشد به هرم کوثر تو
چه غم از تازیانه های کبود ، آب و آتش گذشته از سر تو

مشت کردی صدای حیدر را، گریه ی بی صدای حیدر را
روی دیوار سینه می کوبید ، ذوالفقارش به جای حیدر تو

می کشیدی و می کشید زمین ، می کشیدی و می کشید زمان
نقشی از چادری زمین خورده، نقشی از دستهای آخر تو

کوه هم بود خرد می گردید، در طوافی که دستهای تو داشت
می شدی دور و دورتر می شد، حجرالاسود مطهر تو

زخم ها می نشست و بر می خاست ، چشمهای تو روی خاک افتاد
توی قاب نگاه زاویه دار ، تار شد عکس سایه ی سر تو

کوچه، سیلی، شکستگی، تحقیر ، ضربه ، دیوار ، گوشواره ، حسن
خاطراتی که رفت بی نوبت ، از تماشای دیده ی تر تو

زخم می ریخت از سرا پایت ، شعله شد چشمهای دریایت
آمدی با خود آتش آوردی ، سر می انداخت تیغ باور تو

مسجد از پا نشست ، زانو زد ، کوچه دیوارهاش دل دادند
نور از راه آمد و شیطان ، تیغ انداخت در برابر تو

دست افتاده باز بالا برد، دست توحید را شبیه غدیر
باز دور سر تو می گردید ، مثل پروانه یارو یاور تو

مادر شعر های سرخ و کبود ، زخمی تیغ و بغض و آتش و دود
کاش از راه آسمان برسد، پسر خاکی دلاور تو

************************


غلامرضا سازگار
مصائب


زهرا همه جا یاور و غمخوار علی است
با پهلوی بشکسته طرفدار علی است
هر دست که حامی ولایت نشود
دستی که نبی بوسه زند یار علی است

***

گلخانه ی وحی طعمۀ آذر شد
گل رفت ز دست و غنچه اش پرپر شد
شد حرمت صدیقۀ کبری پامال
یک آیه جدا ز سورۀ کوثر شد

***

از شعلۀ نار گل به احمد دادند
بر بانوی وحی تحفه بی حد دادند
ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی
اجریست که بر آل محمد دادند

***

از هر طرفی که رهسپر می گشتم
پیش ضربات او سپر می گشتم
همراهم اگر نبود در کوچه حسن
تا خانۀ خود چگونه بر می گشتم

***

کی بود گمان به فتنه دامن بزنند؟
آتش به سرای حی ذوالمن بزنند
ای اهل مدینه از شما می پرسم
کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند؟

************************

مجتبی حاذق
هجوم به بیت ولایت

شیخ عباس روضه میخواند، روضه از خانه ای که در دارد
بیت احزان شعر را گفتم، پدری چاه در نظر دارد

در صدا خورد لحظه ای بعدش پسری سمت در روان میشد
مادرش گفت با هزاران غم:پسرم صبر کن خطر دارد

بعد مادر به سمت در میرفت و در انگار داشت می لرزید
در ، تمامی غصه ام از اوست بگو دست از تو بردارد

پیش خود گفت دشمنی ظالم که علی مانده است و تنهایی
پشت در ماند مادری غمگین که بگوید علی سپر دارد

داد میزد پسر که تنها است به خدا مادرم در این کوچه
فکر میکرد داد و بیدادش ثمری میدهد , اثر دارد

بیعتی پشت ابر میماند و سیاهی به جای خورشیدی…
…مینشیند ولی نمیداند شب تاریک هم سحر دارد

**

آدمی را بگرد و پیدا کن که تنش پر ز زخم ها باشد
چون فقط اوست آنکه میفهمد چقدر زخم دردسر دارد

**

بعد از این شهر با تو ساکت شد و تو انگار گریه میکردی
مادرم,گریه را کمی بس کن که برای شما ضرر دارد


حال با اینکه از جراحت ها و نفس های سرد من گفتی
آه,این را بگو که از دردم پدرت تا کجا خبر دارد!؟


************************

علی اصغر ذاکری
بستر شهادت


غم اشک می ریزد چرا از چشم هایت
اینقدر بی تابی نکن، زهرا فدایت

پیداست از دنیا دلت خیلی گرفته
از فرط گریه گاه می گیرد صدایت

این روزها در من چه می بینی که شبها
انگار سوز دیگری دارد دعایت

با این کبودی باز هم من آفتابم
ابری ست اما پس چرا حال و هوایت؟

یک وقت از احوال من غمگین نباشی
حتی به جان من همه درد و بلایت

در پیش عشق من به تو یک بار هیچ است
ای کاش صدها بار می مردم برایت

دیدم که جان هم پیش تو قابل ندارد
پس با خجالت ریختم آن را به پایت

************************

مرحوم تائب
بستر شهادت


نیلى بوَد ز سیلى بیگانه، روى من
داغ پدر، سپید نموده ست موى من!

شبهاى درد و ناله و غم، تا سپیده دم
با پهلوى شکسته بود گفتگوى من!

تابى به تن نمانده و زینب ز روى مهر
وقت نماز آورَد آب وضوى من!

بیزارم از جفاى نفاق افکنانْ پدر!
جز مرگ در جهان نبوَد آرزوى من!

دخت تو از حریم ولایت دفاع کرد
چون بود آبروى على، آبروى من

رخت از جهان به سوى جنان مى کشیم ما
از کردگار خواهشم اینست: شوى من

تا ننگرد به بازوى آزرده و کبود
از زیر پیرهن بدهد شتستشوى من

روز جزا پناه دهم “تائب” حزین
گر آید از طریق محبت به سوى من

************************

صادق بیگی
روضه


نیازی نیست روضه سر بیاید
نباید روضه خوان دیگر بیاید
برای گریه، این ایّام کافیست
فقط گاهی صدای “در” بیاید

************************

حسن لطفی
مناجات محرم و فاطمیه

دستم بگیر تا که بهشتم بنا شود
شاید سرم قبول کنی خاک پا شود

بالی بده که بال بگیرد اسیر تو
شاید کبوترِ حرمِ کربلا شود

بی تو میان غفلت خود غوطه خورده است
نوری که با مسیر شما آشنا شود

زنگار بسته سینه ام از عمر رفته ام
اشکم بریز خانه ی آئینه ها شود

پیراهن سیاه من از جنس شال توست
امشب نشسته ام نفسی خرج ما شود

************************

عباس احمدی
مناجات فاطمیه


تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
من در میان جمع و دلم جای دیگر است

من در میان جمع و دلم سمت سامراست
آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است

دیری است رفته است و دگر و برنگشته است
دیری است آسمان دلم بی کبوتر است

او پیش رو نشسته و من کورم از گناه
او می زند صدایم و ما گوشمان کر است

آواره ایم در هیئات و شنیده ایم
در روضه احتمال حضورش قوی تر است

شاید صدای گریه ی آقا بلند شد
چون روضه های مادر او گریه آور است

در فاطمیه پهلوی او تیر می کشد
او نیز زخمی غم دیوار و آن در است

آقا سری بزن به مدینه نگاه کن
کوچه بدون تو صحرای محشر است

آقا بگو چگونه تحمل بیاورم؟
یک زن که در مقابل یک فوج لشکر است

انگار در گلوی شما بغض می شود
آن ریسمان که بسته به دستان حیدر است

اینجا برادران همه در فکر خنجرند
شکر خدا که یوسف ما بی برادر است

گرچه پر از گناه ولی در رکابتان
آخر شهید می شوم ، این حرف آخر است

******************
محمد جواد پرچمى
زبان حال امام حسین(ع)

ببش از این سوختن نمیخواهم
گریه بر خویشتن نمیخواهم

مده زحمت به بازویت مادر
به خدا پیرهن نمیخواهم

فکر عریانی مرا تو مکن
غرق در خون کفن نمیخواهم

درد داری تو استراحت کن
نیمه شب آب من نمیخواهم

شرح این گوشوار خونی را
من دگر از حسن نمیخواهم

وقت قتلم نیا سوی گودال
وقت کشته شدن نمیخواهم….

…تو ببینی که شمر می آید
از تو بر سر زدن نمیخواهم

روی تو سایه ای کبودین داشت
سر سالم به تن نمیخواهم

وعدۀ ما دوتا، میان تنور
بیش ازاین سوختن نمیخواهم

************************

محمد جواد پرچمى
مدح

روی تاج عرش طبق نصّ لولا فاطمه
نقش شد زهرا سلام الله علیها فاطمه

آنکه خاک جانمازش را پرستش مى کنند
اولیا الله عالم ، کیست الا فاطمه

انبیا از برکت دستاس او نان می خورند
رزق و روزى می دهد به اهل بالا فاطمه

ظاهراً فرموده اند ام الائمه فاطمه
باطناً فهمانده اند ام ابیها فاطمه

جلوه ای شد لیله القدر رسول الله او
جلوه ای شد لیله المحیای مولا فاطمه

بچه هایش حجت الله اند اما گفته اند
آشکارا حجت الله علینا فاطمه

سیزده معصوم هریک نورى از زهراست پس
مى شود سرجمع این ها چهارده تا فاطمه

فاطمه حق و علی حق و مع الحق آینه است
چه علی اندر على چه فاطمه با فاطمه

حک شده بر روی گردنبند زهرا یاعلی
حک شده بر ذوالفقار مرتضی یا فاطمه

بسکه حیدر فاطمه است و بسکه زهرا حیدر است
در نجف چیزى نمیبینیم الا فاطمه

شادی روح خدیجه ، کوری چشم همه
سروری دارد به زنهای دو دنیا فاطمه

با هر اسمی که بخوانی در نهایت مادر است
راضیه حنانه الحوراء، زهرا فاطمه

مادری بالاتر از این مهربانی بیش از این؟
میرسد محشر به داد شیعه صدجا فاطمه

خانه اش که سوخت مسمار از خجالت سرخ شد
آن چنان برخورد با سینه که آنجا فاطمه…

************************

سید رضا موید
بستر شهادت


بیمارم و به سر زده سودای مرگ را
دارم به هر نماز تمنای مرگ را

لب بست از ترنم آمین که زینبم
در گریه ام شنید تقاضای مرگ را

من میزنم نفس نفس از درد و بشنوم
در هر نفس صدای قدم های مرگ را

سیلی و تازیانه و ضرب لگد، زدند
بر دفتر حیات من امضای مرگ را

سخت است دوری تو برایم ولی علی
خواهم به درد خویش مداوای مرگ را

عشق تو زنده داشت مرا ورنه بارها
کردم در آن میانه تماشای مرگ را

یارب به حق فاطمه در کام شیعیان
شیرین نما تو تلخی غم های مرگ را

************************

حجت الاسلام محسن حنیفی
هجوم به بیت ولایت


دستم به دامان کسی که بین کوچه
دستش جدا از دامن مولا نمیشد
جان علی مرتضی در مشت او بود
او را زدند و باز مشتش وا نمیشد

او آیه ی تطهیر بود و،دست ناپاک
دلخوش از اینکه زد به رویش رنگ نیلی
یک سنگریزه پیش اقیانوس هیچ است
هرچند قطعا درد دارد جای سیلی

او رازدند و نبض عالم تند میزد
نظم جهان با نبض او در ارتباط است
قنفذ خراج خویش را در کوچه پرداخت
با ضربه اش دیگر معاف از مالیات است

پیراهن پیغمبرش را برسر انداخت
با ناله هایش کوچه ها را زیر و رو کرد
هرچند بر رویش،خسوفی سرخ دارد
مهتاب ابر تیره را بی آبرو کرد

آیینه بود و باترکهای وجودش
در چهره اش تصویر نور مرتضی بود
بی اعتنا بر زخمهای پیکرخویش
او بیشتر فکر غرور مرتضی بود

یک مو نشد کم از سر مولای عالم
مولای ما را او به خانه باز گرداند
میخواست تا پیش علی باشد همیشه
اما ورق را تازیانه بازگرداند…

************************

حجت الاسلام محسن حنیفی
بستر شهادت

او قصد رفتن کرده است و بار بسته است
سردرد دارد بر سرش دستار بسته است

میخواست مولا از غریبی دربیاید
اما به هر در میزند انگار بسته است

خود را به آتش زد نبیند پیش مردم
در بین کوچه دستهای یار بسته است

او دلخوشی اش،مرتضی و کودکانند
جانش به جان حیدر کرار بسته است

تا یک شب دیگر فقط پیشش بماند
آنچه بلد بوده است مولا کار بسته است

با چشمهایش خون دل خورده است بسیار
با کاسه ی خونی که یک مقدار بسته است

این پلک را یک دست سنگین بین کوچه
یا ضربه در یا که.. نه دیوار بسته است

در شام، این مرثیه ها تکرار میشد
این چرخ عهد خویش با تکرار بسته است

آری عبور از بین نامحرم چه سخت است
وقتی که راه کوچه و بازار بسته است

************************

حجت الاسلام محسن حنیفی
کوچه بنی هاشم


وقتی که جنگ داس با گل در بگیرد
گلخانه را اندوه سرتاسر بگیرد

بر طعنه های تند و تیز داس لعنت
نگذاشت یاس خانه برگ و بر بگیرد

مشتش گره کرده سرش فریاد میزد
بنچاق را میخواست از مادر بگیرد

جای گلاب از آن گل آتش گرفته
با ضربه اش،میخواست خاکستر بگیرد

یک گوشواره عهد را با گوش بشکست
امکان ندارد عهد خود از سر بگیرد

بر غیرت پوشیه اش برخورد بانو
باید تقاص از رنگ نیلوفر بگیرد

با گریه های مجتبی برگشت مادر
میخواست روحش بین کوچه پر بگیرد

بی اعتنا بر خاک چادر باز پاشد
باید که طفل خویش را در بر بگیرد

می رفت خانه باغبان تنها نماند
تا رنگ لاله پهلوی بستر بگیرد

او اشک چشم مرتضی را پاک میکرد
اینگونه جام از ساقی کوثر بگیرد


************************

سید حسن رستگار
فاطمیه

فاطمیه برای ما سادات
غصه ی قصه های ناگفته است
دل ما در عزای مادرمان
بیشتر از محرم آشفته است

************************

حجت الاسلام رضا جعفری
مصائب

تو لطمه میخوری و خدا صبر می کند
اینجا فقط نه ، او همه جا صبر می کند
روزی به احنرام شما می کند عذاب
حالا به احترام شما صبر می کند
تو راه می روی و زمین می خوری و من
در فکر می روم که چرا صبر می کند؟
سر می روی ز حوصله ی بی شعور شهر
یعنی که شهر تا به کجا صبر می کند ؟

**

نوری کنارت آمد و گفت اینچنین نباش
دلواپس علی ، تو بیا ، صبر می کند
وقتی سئوال میکنی از او چه میشود؟
نبض تو را گرفته و تا صبر میکند
فورا تو آه می کشی و فکر می کنی
آیا تمام این همه را صبر می کند؟

**

دنبال پاسخ کلمات سئوالی ام
آیا چرا چگونه کجا صبر می کند؟؟


************************

مهدی مردانی
مدح و بسترشهادت

تفسیر او به دست قلم نا میسر است
در شان او غزل ننویسیم بهتر است

شان نزول یک پری از آسمان به خاک
دامان مادری ست که در شان کوثر است

هر مصرعم لبی ست که لبخند می زند
این بیت من شبیه لبان پیمبر است

روح نبی ست ؟ ام ابی ؟‌یا گل علی ؟
من هر کجاکه می رسم او جای دیگر است

از عرش تا به فرش ملائک خمار او
ذکرش سبو سبو می الله اکبر است

او فاطمه ست معنی این نام را هنوز
از هر زبان که می شنوم نامکرر است

از زخم او اگر بنویسی قلم ، بدان
نامت از این به بعد قلم نیست خنجر است

ننویس فتنه پشت دری شعله می کشد
در کوچه شر به پا شده در خانه محشر است

در کوچه بوی آتش و در خانه عطر گل
مرز بهشت و دوزخ از آن روز این در است

با پهلوی شکسته هم از کوه کوهتر
با قامت خمیده هم از آسمان سر است

لبخند می زند که بخندند بچه ها
مادر اگر که جان بدهد باز مادر است

مولا هنوز اول بی هم نفس شدن
بانو در انتظار نفسهای آخر است !

************************

علی اصغر ذاکری
هجوم به بیت ولایت


رعد و برقی زد و باران ستم غوغا کرد
جهل حاکم شد و آنروز خیانت ها کرد

گلّه ای آمده بودند علی را ببرند
در عوض بازی تقدیر چه با زهرا کرد

پشت در خواست که مانع شود و نگذارد
پای ظلم آمد و محکم زد و در را وا کرد

در، عقب آمد و تا اینکه به پهلوش رسید
میخ بی رحم زد و شاخه ی گل را تا کرد

بعد از آن مرد، نه… نامرد چنان زد که همان
لحظه دستش به روی صورت بانو جا کرد

صبر مظلومه ی تاریخ سرآمد انگار
ناله ای زد که در افلاک عزا برپا کرد

************************

حسن بیاتانی
مدح و شهادت

و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را

خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود
یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود

یکی نبود که جانی به داستان بدهد
و مثل آینه او را به او نشان بدهد

یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد
یکی که نور خودش را از او عبور دهد

یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود
و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود

نوشت آینه و خواست برملا باشد
نخواست غیر خودش هیچ کس خدا باشد

نوشت آینه و محو او شد آیینه
نخواست آینه اش از خودش جدا باشد

شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد
که انعکاس خداوندی خدا باشد

شکفت آینه و شد دوازده چشمه
و خواست تا که در این چشمه ها فنا باشد

و چشمه ها همه رفتند تا به او برسند
به او که خواست خدا چشمه ی بقا باشد

نگاه کرد، و آیینه را به بند کشید
که اصلاً از همه ی قیدها رها باشد

خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود
که خواست، آینه ناموس کبریا باشد

نشست؛ بر رخ آیینه اش نقاب انداخت
و نرم سایه ی خود را بر آفتاب انداخت

در این حجاب، جلال و جمال “او” پیداست
“هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست”

نشاند پیش خودش یاس آفرینش را
و داد دسته ی دستاس آفرینش را

به دست او که دو عالم، غبار معجر او
و داد دست خدا را به دست دیگر او

به قصه گفت ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از این گنبد کبودش را…

**

رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود
زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود

چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش
انار تازه بچیند برای او در عرش

کمی بلندتر از گریه های کودکشان
درخت های جهان در حیاط کوچکشان

کنار باغچه، زن داشت ربنا می کاشت
برای تک تک همسایه ها دعا می کاشت

و بی قرارتر از کودکی که در بر داشت
غروب می شد و زن فکر شام در سر داشت

چه خانه ای ست که حتی نسیم در می زد
فدای قلب تو وقتی یتیم در می زد

صدای پا که می آمد تو پشت در بودی
به یاد در زدن هر شب پدر بودی

فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود
اسیر لقمه ی نانت فقیر آمده بود

صدای پا که می آید… علی ست شاید… نه…
همیشه پشت در اما…کسی که باید… نه…

نسیمی از خم کوچه، بهار می آورد
علی برای حبیبش انار می آورد

خبر دهان به دهان شد انار را بردند
و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند

ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند
انار را همه بردند و نار آوردند

قرار بود نرنجی ز خار هم… اما…
به چادرت ننشیند غبار هم… اما…

قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنی
نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی

فدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟
رمق نمانده برایت…شفا نمی خواهی؟

**

صدای گریه ی مردی غریب می آید
تو می روی همه جا بوی سیب می آید

تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی ماه
به عزت و شرف لاإله إلاالله

**

خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود
یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود

و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را
سیاه پوش کند گنبد کبودش را

اشعار شهادت پیامبر اکرم (ص)

 

 

بسکه از آه، دل شعله ورت می سوزد

با تماشای تو قلب پدرت می سوزد

ای جگر گوشه ی من شعله مزن بر جگرم

جگرم سوخت ز بسکه جگرت می سوزد

زودتر از همه پیش پدرت می آیی

زودتر از همه شمع سحرت می سوزد

بعد من هرچه بلا هست سرت می آید

بعدمن وای که پا تا به سرت می سوزد

زیر پرهای تو آرام گرفتم بابا

حیف از شعله ی در بال و پرت می سوزد

گاه در کوچه ای از درد زمین می افتی

گاه از ضرب کسی چشم ترت می سوزد

گاه یک نقش به یک روی تو جا می گیرد

گاه یک زخم به روی دگرت می سوزد

گاه در پشت در خانه ی خود می نالی

چشم وا می کنی و دورو برت می سوزد

یک طرف دست تو در پای علی می شکند

یک طرف دخترکت پشت سرت می سوزد

از صدای تو در آن شعله علی می فهمد

که اگر فضه نیاید پسرت می سوزد

حسن لطفی

********************

حس میکنم رفتار تو تغییر کرده

این روزها کردار تو تغییر کرده

هم صبح و ظهر و هم سرشب دیدن من

می آیی و گفتار تو تغییر کرده

یک فاطمه میگویی و دلشوره دارم

چون نحوه ی دیدار تو تغییر کرده

چیزی شده ای سایه ی روی سر من؟

مهمانی این بار تو تغییر کرده

چیزی شده ؟ با مرتضای من چه گفتی؟

این روزها سردار تو تغییر کرده

حس میکنم مانند یک ابر بهاری

بابای از گل بهتر من گریه داری

بابا مگرنه اینکه هستم محرم تو

هستم همیشه مونس تو همدم تو

حالا بگو دیگر چرا حالت گرفته ست

هستم شریک درد و آه و ماتم تو

بابا به قربان تو و موی سپیدت

بابا به قربان تو و قد خم تو

ای کاش می مردم نمیدیدم پدرجان

چشمان خیس و گریه های نم نم تو

میگویی از دلتنگی و دیدار مادر

ماندم چگونه تا کنم با این غم تو

سنی ندارم من یتیمی سخت باشد

بابا دعا کن دخترت خوشبخت باشد

بابا دعاکن ماتمی دیگر نبینم

بعد از تو مظلومیت حیدر نبینم

دعوا سر حق و حقوق و جانشینی

دعوا سر عمامه و منبر نبینم

بابا دعاکن مرتضی را دست بسته

مستاصل و درمانده و مضطر نبینم

بابا دعاکن در تمام طول عمرم

برسینه ی خود جای میخ در نبینم

یا لااقل در راه برگشتن به خانه

سنگ صبورم را به چشم تر نبینم

بابا برو سه ماه دیگر میرسم من

با چادرخاکی بر سر میرسم من

علیرضا خاکساری

********************

گرفته بوی شهادت شب وفاتش را

بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را

مورخان بنوشتند با سرشک یتیم

هجوم درد به سر تا سر حیاتش را

سه سال شعب ابیطالب و شکنجه و ظلم

چقدر مرگ خدیجه فسرد ذاتش را

چه سنگ ها که بر آیینهُ وجودش خورد

چه طعنه ها که ابوجهل زد صفاتش را

برای غارت جانش قریش خنجر بست

ولی خدای علی خواسته نجاتش را

دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما

ندید سبزی یِ باران معجزاتش را

حرا شروع رسالت غدیرخم پایان

ادا نمود تمامی یِ واجباتش را

…و بعد غیر علی هر که رفت در محراب

شنید نعرهٔ لا تقربوا الصلاتش را

میثم مؤمنی نژاد

********************

دخترم گریه ی تو پشت مرا می شکند

بیش از این گریه نکن قلب خدا می شکند

رحم کن بر دل خود آب شدی از گریه

بغض سر بسته از این حال و هوا می شکند

تا که نشکسته قدت راه برو در بر من

که پس از رفتن من دیده بلا می شکند

باز بوسیدم از این دست که زد شانه مرا

حیف یک روز کسی دست تو را می شکند

تو سیه پوش من و شهر به همدردی تو

حرمت شیر خدا را همه جا می شکند

کودکانت همه در پشت سرت می لرزند

که در خانه به یک ضربه ی پا می شکند

می دوی پشت علی تا که رهایش نکنی

ضربه ای می رسد و آینه را می شکند

بس که دنبال علی روی زمین می افتی

دل جدا سینه جدا شانه جدا می شکند

************************

داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم

لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم

یا ایّها الرّسول بدون دعای تو

از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم

یا اینکه گوشه چشم اباالفضل تو نبود

ما از تبار حضرت سلمان نمی شدیم

بی حب خاندان تو در خانه ی کرم

جایی نداشتیم و مهمان نمی شدیم

ما امت توأیم و علی هم کنار توست

آیینه ات نبود نمایان نمی شدیم

ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم

ور نه شبیه نم نم باران نمی شدیم

هم ناله های امشب مولای امتیم

ما سوگوار رحلت بابای امتیم

در جان مسلمین چو آذر گذاشتند

بر جان شیعیان دو برابر گذاشتند

آه از نهاد اهل ولایت بلند شد

بر سینه تا که داغ پیمبر گذاشتند

آقای من بزرگ قبیله ز داغ تو

بر روی خاک عرصه ی محشر گذاشتند

هستی گریست تا نوه هایت رسیده و

با گریه روی سینه ی تو سر گذاشتند

تو باغبان امتی و جای اجر تو

یک شاخه یاس را وسط در گذاشتند

با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد

داغ پسر به سینه ی مادر گذاشتند

در کوچه ها غرور علی را کسی شکست

در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست

مسعود اصلانی

*******************

از سراپای مدینه گِل غم میریزد

اشک از دیده ی غم بار حرم میریزد

از نگاه نگران، برق الم میریزد

خوب پیداست که باران ستم میریزد

آه آرامش زهراست به هم میریزد

سایه ی خنده از این گلکده کم کم برود

یا قرار است که پیغمبر اکرم برود ؟

نور از خنده لب های ترش می بارید

از گرفتاری امت به جزا میترسید

دربه در، در پی ارشاد بشر میگردید

مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید

در دلم شور عجیبی ست نمیدانم چیست

در گلو بغض عجیبی ست نمیدانم چیست

دخترت زار به سر میزند ای وای دلم

در دلم غصه شرر میزند ای وای دلم

پدرم حرف سپر میزند ای وای دلم

حرف از داغ پسر میزند ای وای دلم

یک نفر آمده در میزند ای وای دلم

دل بریدن ز تو بابا بخدا آسان نیست

بعد تو واسطه ی وحی خدا با ما کیست؟

این جوان کیست که از دیدن رویش در دل

غصه داخل شده و خنده ز لب شد زائل

آه یارب شده انگار صبوری مشکل

گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل :

با اجازه بگذارید بیایم داخل

با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد

پرده از صورت پوشیده ی خود یک سو زد

مژده ای رحمت رحمان که سحر نزدیک است

ای رسول مدنی وقت سفر نزدیک است

شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است

به علی هم برسان روز خطر نزدیک است

وقت آتش زدن یاس و تبر نزدیک است

پدر آماده رفتن به سماوات ولی

نگران است برای غم فردای علی

تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد

نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد

آه از سینه افلاک برآمد هیهات

به علی فاطمه را باز امانت میداد

داشت اما خبر از غصه زهرا ای داد

این همه بی کسی ای وای سرم درد گرفت

دل سرشار غم شعله ورم درد گرفت

او ز فردای حسین و حسنش داشت خبر

از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر

از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر

از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر

از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر

اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد

پر زد و دختر مظلومه ی او بر سر زد

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

*********************

از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی

فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

یادِ خدیجه می کنی و آه می کشی

یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی

بعد از غدیر و توطئه هایِ منافقین

دلشوره جز غریبی حیدر نداشتی

میخواستی سفارش حقِ علی کنی

امّا چه فایده که تو یاور نداشتی

عمری برای اینکه هدایت شوند خلق

در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی

وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم

در عرش میشنیدی و باور نداشتی

رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس

تابِ صدایِ نالۀ دختر نداشتی

مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت

آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی

پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا

از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی

وقتی عدو محاسن او را گرفته بود

از ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی

زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو

زیرا که تابِ بوسۀ حنجر نداشتی

قاسم نعمتی

******************

ملکوت نگاه بارانیت

راوی یک مدینه اندوه است

سالیانی است از غم غربت

خاطر خسته‌ی تو مجروح است

**

این اهالی ظلمت دنیا

مردمان قبیله‌ی وهمند

در سلوک هدایت و رحمت

اشتیاق تو را نمی فهمند

**

ماتم این شکنجه های کبود

غصه ها بی مجال پیرت کرد

سینه‌ی غرق نور و سنگ ستم

داغ چندین بلال پیرت کرد

**

بی کسی خو گرفته بود آقا

با اهالی شعب دلتنگی

می شکستی چنان غریبانه

در حوالی شعب دلتنگی

**

دیده هر دم غروب عام الحزن

چشم بارانی و پُر ابرت را

تو چه کردی در این غریبستان

که خدا می ستود صبرت را

**

با عمو در دل پریشانت

حس آرامش عجیبی بود

آه دیگر پس از ابوطالب

مکه زندان بی شکیبی بود

**

داغها یاس بیقرارت را

در غم خود سهیم می کردند

مادری را به عرش می‌ بردند

دختری را یتیم می کردند

**

ماه عالم بگو چه آورده

به سر تو محاق خاکستر

دختر تو چقدر دلخون شد

بر سرت ریخت داغ خاکستر

**

خوب دیدی میان این مردم

دم به دم جوشش عواطف را

بوسه‌ی سنگ و زخم پیشانیت

غصه پر کرده بود طائف را

**

قلبتان را چقدر می آزرد

داغدار غم اُحد بودن

زخمی از عهد بی بصیرت‌ ها

خسته از همرهان خود بودن

**

ناگهان بر تن تو گل کردند

زخمها لاله ها شقایقها

لب و دندان تو شده مجروح

آخر از لطف این منافقها

**

چه کشیدی در آن غروبی که

تن مجروح حمزه را دیدی

دلت آقا کدام سو می رفت

بر دلش زخم نیزه را دیدی

**

دید خیبر که گفتی آزاده

آب را بر کسی نمی بندد

گرچه از فرقه‌ی یهودی ها

به اسیران کسی نمی خندد

**

همه دیدند روز خندق هم

رحم و آزادگی شعارت بود

در مرام تو پیکر کشته

ایمن از غارت و جسارت بود

**

بر سر و سینه و گلوی حسین

بوسه هایت چقدر معروف است

روضه خوان را ببخش آقا جان

روضه از این به بعد مکشوف است

**

با تماشای قد و بالایش

از نگاه تو آرزو می ریخت

آه ، ناگاه اگر زمین می خورد

آسمان بر سرت فرو می ریخت

**

پیش چشمت محاصره کردند

پیکر ماه بی پناهت را

خوب تکریم کرد امت تو

نیزه در نیزه بوسه گاهت را

**

زینت شانه های تو حالا

شده پامال نعل مرکب ها

آیه آیه، ورق ورق، پرپر

ارباً اربا، مقطع الأعضا

**

سر خورشید غرق خونت را

روی نیزه ببین چهل منزل

بارش سنگ ها چه خواهد کرد

با لبی نازنین چهل منزل

**

خون او خون تازه ای جوشاند

در رگ دین و مکتبت آقا

تا ابد شور نهضتش باقی‌ست

تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا

یوسف رحیمی

*******************

آمدی با تجلّی توحید

به زمین آوری شرافت را

ببری از میان این مردم

غفلت و کفر و جاهلیت را

**

ولی افسوس عدّه ای بودند

غرق در ظلمت و تباهی ها

در حضور زلال تو حتّی

پی مال و مقام خواهی ها

**

سال ها در کنار تو امّا

دلشان از تب تو عاری بود

چیزی از نور تو نفهمیدند

کار آن ها سیاهکاری بود

**

در دل این اهالی ظلمت

کاش یک جلوه نور ایمان بود

بین دل های سخت و سنگیِ‌شان

اثری از رسوخ قرآن بود

**

چه به روز دل تو آورده

غفلت نا تمام این مردم

در دل تو قرار ماندن نیست

خسته ای از مرام این مردم

**

آخرین روزها خودت دیدی

فتنه ای سهمگین رقم می خورد

و شکوه سپاه پر شورت

باز با خدعه ها به هم می خورد

**

پیش چشمان گریه پوشت باز

بیرق ظلم را علم کردند

ساحتت را به تهمت هذیان

چه وقیحانه متهم کردند

**

لحظه های وداع تو افسوس

دل نداده کسی به زمزمه ات

یک جهان راز و یک جهان غم داشت

خنده ی گریه پوش فاطمه ات

**

بعد تو در میان اصحابت

چه می آید به روز سیره ی تو

می روی و غریب تر از پیش

بین نامردمان عشیره ی تو

**

خوش به حال ستارگانی که

با طلوع تو رو سپید شدند

از تب فتنه در امان ماندند

در رکاب شما شهید شدند

**

می روی و در این غریبستان

بی تو دق می کنند سلمان ها

دست های علی و زخم طناب

وای از این ظاهراً مسلمان ها

**

راه توحیدی ولایت را

همگی سد شدند بعد از تو

جز علی و فدائیان علی

همه مرتد شدند بعد از تو

**

حیف خورشید من به این زودی

حرف هایت ز یاد می رفت و …

در کنار سقیفه ی ظلمت

هستی تو به باد می رفت و …

**

شاهدی این همه مصیبت را

این غم و درد بی نهایت را

آه اما کسی نمی شنود

غربت سرخ ناله هایت را:

**

چه شده از بهشت روشن من

این چنین بوی دود می آید

از افق های چشم مهتابم

ناله هایی کبود می آید

**

این همان کوثر است ای مردم

پس چه شد حرمت ذوی القربی

آه آیا درست می بینم

آتش و بال چادر زهرا

**

آه تنها سه روز بعد از من

اجر من را چه خوب ادا کردید

بر سر یاس دامن یاسین

بین دیوار و در چه آوردید

**

غربت تو هنوز هم جاری‌ست

قصّه ی تلخ خواب این مردم

منتظر در غروب بی یاری ‌ست

سال ها آفتاب این مردم

یوسف رحیمی

*******************

در ماتم فراق پدر گریه میکنم

همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم

شب ها و روزها زغمش مویه میکنم

تا آخرین توان بصر گریه میکنم

خواب شبانه ازسر زهرا پریده است

مانند شمع تا به سحر گریه میکنم

داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر

با لحن جانگدازی اگر,گریه میکنم

پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم

قدر تمام اشک بشر گریه میکنم

خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من

با دیده های سرخ جگر گریه میکنم

وحید قاسمی

******************

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

حق داری از غمش به سرو سینه می زنی

چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

در روز آخرش چه شده این چنین نبی

جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است

بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند

اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است

برگو که مرتضی چه شنیده کنار او

رنگش چنین زطرح مسائل پریده است

اینجا همه برای شما گریه می کنند

چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است

این روزها به پشت در خانه ات مرو

گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است

جان حسین و جان حسن جان مرتضی

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

کمال مؤمنی

*******************

رفتی و بی تو راحتی از ما گریخته

شادی ز قلب فاطمه بابا گریخته

امّت دگر ز خانه ما پا کشیده اند

چندان که خنده از لب زهرا گریخته

وضع مدینه هم ز خیانت عوض شده است

آن عطر مهر و عاطفه زین جا گریخته

زخم زبان زنند به ما جای تسلیت

از این گروه روح تسلّا گریخته

همسایگان ز گریه مرا سرزنش کنند

شادی ز ما و رحم از این ها گریخته

حتی بِلال هم به علی سر نمی زند

او هم ز سوء واقعه گویا گریخته

*************************

محمدجوادغفورزاده(شفق)

شهر مدینه، شهر رسول مکرم است

آنجا اگر که سر بسپارد ملک، کم است

شهر مدینه، آینه دار پیمبری است

کز خیل انبیا به فضیلت مقدم است

شهر مدینه، مهبط وحی و نبوت است

چشم و چراغ عالم و مسجود آدم است

شهر مدینه، منظره هایی که دیده است

بعد از هزار سال حدیث مجسم است

شهر مدینه، سنگ صبور است در حجاز

هم ترجمان زمرمه، هم روح زمزم است

شهر مدینه، شاهد راز شب علی است

با چاه های کوفه،هم آواز و همدم است

شهر مدینه سوخنه از داغ مجتبی

برگ و برش ملال و گلش حسرت و غم است

شهر مدینه، انس گرفته است با حسین

بعد از حسین آینه گردان ماتم است

شهر مدینه،گریه سجاد را که دید

چشم انتظار ریزش باران نم نم است

شهر مدینه، شاهد برگشت زینب است

گویا هنوز برلب او، خیر مقدم است

شهر مدینه،هدیه فرستد به قدسیان

از تربت بقیع، که اکسیر اعظم است

شهر مدینه، رنگ شفق یافت از ملال

گیسوی نخل هاش پریشان و در هم است

شهر مدینه، شاهد غم های فاطمه است

این خاک پاک جای قدم های فاطمه است

***************************************************

سید محمد رستگار

ماتم گرفت حال و هوای مدینه را

پوشید کعبه رخت عزای مدینه را

خاکم به سر که دست اجل تیشه بر گرفت

وز پا فکند نخل رسای مدینه را

رکن علی شکست ز فقدان مصطفی

در برگرفت خاک، صفای مدینه را

زین غم که در محاق نهان ماه یثرب است

ابر عزا گرفت فضای مدینه را

ای دل بیا چو(شاخه حنانه) ناله کن

بنگر به ناله ارض و سمای مدینه را

آدم گریست تا که ملائک به روی دست

بردند سوی سدره همای مدینه را

جسم نبی سه روز زمین ماند و آسمان

سایه فکند کرب و بلای مدینه را

بر بام بیت وحی برافراشت دست کفر

از دود درب خانه لوای مدینه را

دردا که جای تسلیت از کین عدو شکست

آیینه رسول نمای مدینه را

دردا که دشمنان جلوی چشم فاطمه

بستند دست عقده گشای مدینه را

تسکین شود مگر، دل زهرا در این عزا

بسرود(رستگار) عزای مدینه را

***************************************************

محمود سیفی

یا رب چرا خلق جهان را سینه چاک است

گویا تن پاک پیمبر زیر خاک است

از حضرت روح الامین شهپر شکسته

گرد یتیمی بر رخ زهرا نشسته

چون مرغ شب سبطین احمد در فغانند

دریا صفت از دیده گوهر می فشانند

روز جهان از این مصیبت گشته شب

عرش علا لرزان بود چون قلب زینب

رنگ شفق از این مصیبت نیلگون شد

خورشید و مه را دیدگان دریای خون شد

اندر فلک افلاکیان را بال و پر سوخت

از هجر و غم زهرای اطهر را جگر سوخت

سیفی چه گوید در غم و سوگ و عزایش

واحسرتا صاحب عزا باشد خدایش

***************************************************

یوسف رحیمی

ملکوت نگاه بارانیت

راوی یک مدینه اندوه است

سالیانی است از غم غربت

خاطر خسته‌ی تو مجروح است

این اهالی ظلمت دنیا

مردمان قبیله‌ی وهمند

در سلوک هدایت و رحمت

اشتیاق تو را نمی فهمند

ماتم این شکنجه های کبود

غصه ها بی مجال پیرت کرد

سینه‌ی غرق نور و سنگ ستم

داغ چندین بلال پیرت کرد

بی کسی خو گرفته بود آقا

با اهالی شعب دلتنگی

می شکستی چنان غریبانه

در حوالی شعب دلتنگی

دیده هر دم غروب عام الحزن

چشم بارانی و پُر ابرت را

تو چه کردی در این غریبستان

که خدا می ستود صبرت را

با عمو در دل پریشانت

حس آرامش عجیبی بود

آه دیگر پس از ابوطالب

مکه زندان بی شکیبی بود

داغ ها یاس بیقرارت را

در غم خود سهیم می کردند

مادری را به عرش می‌ بردند

دختری را یتیم می کردند

ماه عالم بگو چه آورده

به سر تو محاق خاکستر

دختر تو چقدر دلخون شد

بر سرت ریخت داغ خاکستر

خوب دیدی میان این مردم

دم به دم جوشش عواطف را

بوسه‌ی سنگ و زخم پیشانیت

غصه پر کرده بود طائف را

قلبتان را چقدر می آزرد

داغدار غم اُحد بودن

زخمی از عهد بی بصیرت‌ ها

خسته از همرهان خود بودن

ناگهان بر تن تو گل کردند

زخمها لاله ها شقایقها

لب و دندان تو شده مجروح

آخر از لطف این منافقها

چه کشیدی در آن غروبی که

تن مجروح حمزه را دیدی

دلت آقا کدام سو می رفت

بر دلش زخم نیزه را دیدی

دید خیبر که گفتی آزاده

آب را بر کسی نمی بندد

گرچه از فرقه‌ی یهودی ها

به اسیران کسی نمی خندد

همه دیدند روز خندق هم

رحم و آزادگی شعارت بود

در مرام تو پیکر کشته

ایمن از غارت و جسارت بود

بر سر و سینه و گلوی حسین

بوسه هایت چقدر معروف است

روضه خوان را ببخش آقا جان

روضه از این به بعد مکشوف است

با تماشای قد و بالایش

از نگاه تو آرزو می ریخت

آه ، ناگاه اگر زمین می خورد

آسمان بر سرت فرو می ریخت

پیش چشمت محاصره کردند

پیکر ماه بی پناهت را

خوب تکریم کرد امت تو

نیزه در نیزه بوسه گاهت را

زینت شانه های تو حالا

شده پامال نعل مرکب ها

آیه آیه، ورق ورق، پرپر

ارباً اربا، مقطع الأعضا

سر خورشید غرق خونت را

روی نیزه ببین چهل منزل

بارش سنگ ها چه خواهد کرد

با لبی نازنین چهل منزل

خون او خون تازه ای جوشاند

در رگ دین و مکتبت آقا

تا ابد شور نهضتش باقی‌ست

تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مناظره حضرت رضا علیه‌السّلام با سلیمان مَرﹾوَزی (از علمای متکلم خراسان) در حضور مأمون

 

نَوﹾفَلى: سلیمان مَرﹾوَزی متکلّم خراسان بر مأمون وارد شد، مأمون او را احترام نمود و به او هدایایى داد و گفت.

 

مأمون: پسر عمویم علىّ بن موسى‌الرّضا از حجاز نزد من آمده و علم کلام و متکلّمین را دوست دارد، اگر مانعى ندارد روز تَرْویه براى مناظره با او نزد ما بیایى؟

 

سلیمان: امیرالمؤمنین! دوست ندارم در مجلس شما و در حضور بنى هاشم از چنین کسى سؤال کنم، و باعث تحقیرش جلوی حضار هنگام صحبت با من بشود و نیز صحیح نیست که با او زیاد بحث و جدل‏ کنم.

 

مأمون: من فقط به این دلیل که قدرت تو را در بحث و مناظره می‏دانستم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته­ی من این است که او را فقط در یک مورد مجاب کنى و ادلّه او را ردّ نمائى.

 

سلیمان: بسیار خوب، من و او را با هم روبرو کن و ما را به هم واگذار و خود شاهد باش.

 

نَوﹾفَلى: مأمون کسى را نزد حضرت فرستاد و پیغام داد که شخصى از اهل مرو که در مباحث کلامى در خراسان تک است نزد ما آمده است، اگر براى شما مانعى ندارد، نزد ما بیائید. حضرت براى وضو برخاستند و به ما فرمودند شما زودتر بروید، عِمْران صابى هم با ما بود، حرکت کردیم و به در اطاق مأمون رسیدیم، یاسر و خالد دستم را گرفتند و مرا وارد کردند، وقتى سلام کردم مأمون گفت.

 

مأمون: برادرم ابوالحسن کجاست؟ خداوند متعال او را حفظ فرماید.

 

نَوﹾفَلى: وقتى ما می‏آمدیم مشغول پوشیدن لباس بودند، دستور دادند ما زودتر بیاییم، یا امیرالمؤمنین! عِمْران، ارادتمند شما نیز همراه ما آمده و بیرون در است،

 

مأمون: عِمْران کیست؟

 

نَوﹾفَلى: صابى، که توسّط شما مسلمان شد.

 

مأمون: داخل شود.

 

مأمون: خوش آمدی اى عِمْران! نمردى تا بالأخره از بنى هاشم شدى!

 

عِمْران: سپاس خداوندى را که مرا توسّط شما تشرّف عنایت فرمود، اى امیر.

 

مأمون: اى عِمْران! این سلیمان مَرﹾوَزی متکلّم خراسان است.

 

عِمْران: اى امیر المؤمنین! او گمان می‏کند در خراسان از نظر بحث و مناظره تک است و بَداء را انکار می کرد.

 

مأمون: چرا با او مناظره نمیکنى؟

 

عِمْران: این امر بستگى به خود او دارد.

 

امام: درباره چه صحبت می‏کردید؟

 

عِمْران: یابن رسول الله! ایشان سلیمان مَرﹾوَزی هستند،

 

سلیمان: ای عِمْران، آیا ابو الحسن و گفته اش درباره بَداء را قبول دارى؟

 

عِمْران: بله، من با دلیل محکمی که ابوالحسن برایم آورده نظر ایشان درباره بَداء را پذیرفتم و با آن دلیل با امثال خودم احتجاج می کنم.

 

مأمون: یا ابا الحسن! درباره آنچه اینها در آن بحث و مشاجره می‏کنند چه می­فرمایید؟

 

امام: سلیمان، چگونه بَداء را انکار می‌کنی در حالیکه خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

 

«أَوَلَم یَرَ الْإِنْسان، أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» یعنی آیا نمی‏بینی انسان را، همانا ما او را در گذشته آفریدیم و او هیچ نبود و نیز می‏فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ» یعنی او کسی است که آفرینش را آغاز می کند سپس باز می گرداند و نیز فرموده است: «بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی هستی بخش آسمانها و زمین است و نیز: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» یعنی او هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید و میفرماید : «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ» یعنی آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و می‏فرماید: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ» یعنی و گروهی دیگر به فرمان خدا واگذار شده­اند یا آنها را مجازات می کند یا توبه آنها را می­پذیرد و نیز فرموده است: «وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنی و هیچکس عمر طولانی نمی­کند یا از عمرش کاسته نمی­شود مگر در کتاب است.

 

سلیمان: آیا روایتی در این زمینه از پدرانتان به شما رسیده؟

 

امام: بله! از جدم امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: خداوند دو گونه علم دارد، علمی که مخزون و مستور است و جز ذات پاکش کسی نمی‌داند، و بَداء از این ناحیه حاصل می‌شود و علمی که به فرشتگان و پیامبرانش تعلیم داده و علمای اهل‌بیتِ پیامبرِ ما آن را می‌دانند.

 

سلیمان: دوست دارم این مطلب را از کتاب خداوند برایم ارائه دهى.

 

امام: خداوند به پیامبرش می‏فرماید: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ» یعنی از آنان اعراض کن که مورد ملامت واقع نخواهى شد؛ خداوند در ابتدا میخواست آنان را هلاک کند، سپس تصمیم خود را عوض کرده و فرمود: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» یعنی تذکّر بده، زیرا تذکّر دادن براى مؤمنین نافع است.

 

سلیمان: باز هم بفرمائید فدایتان شوم!

 

امام: پدرم از پدرانشان علیهم‌السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کرده‏اند که: خداوند عز و جل به یکى از پیامبرانش وحى فرمود که به فلان پادشاه خبر بده که در فلان موقع او را قبض روح خواهم کرد! آن پیامبر نزد پادشاه رفت و او را از آن موضوع مطّلع کرد، پادشاه بعد از شنیدن این خبر به دعا و تضرّع پرداخت به نحوى که از روى تخت خود به زمین افتاد، او از خداوند چنین درخواست کرد: خداوندا به من مهلت بده تا فرزندم جوان شود و کارم را انجام دهد، خداوند به آن پیامبر وحى فرمود که: نزد پادشاه برو و به او اطّلاع بده که مرگ او را به تأخیر انداختم و پانزده سال به عمر او اضافه کردم، آن پیامبر عرض کرد: خدایا! تو خود می‏دانى که من تا بحال دروغ نگفته‏ام، خداوند عز و جل به او وحى فرمود که: تو بنده‏اى هستى مأمور، این مطلب را به او ابلاغ کن، خداوند درباره کارهایش مورد سؤال قرار نمی­گیرد.

 

امام: من فکر می‌کنم تو در مورد انکار بَداء کلامت شبیه سخنان یهود است!

 

سلیمان: پناه می‌برم به خدا اگر چنین باشد؛ مگر یهودیان چه میگویند؟

 

امام: یهودیان میگویند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» یعنی دست خدا بسته است و منظورشان این است که خداوند از کار خود فارغ شده و دست کشیده است و دیگر چیزى ایجاد نمی‏کند، خداوند هم در جواب میفرماید: «غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» یعنی دستانشان بسته باد و لعنت شدند به خاطر گفته‏هایشان، و من شنیده­ام عدّه‏اى از پدرم موسى بن جعفر علیهماالسّلام درباره بَداء سؤال کردند و پدرم فرمودند: چطور مردم بَداء را منکرند و در اینکه خداوند امر عدّه‏اى را براى تصمیم در مورد آنان به تأخیر بیندازد، منکر هستند؟

 

سلیمان: آیه: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ» بمعنای ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم، در رابطه با چه موضوعى نازل شده است؟

 

امام: اى سلیمان! در شب قدر، خداوند مقدّرات یکسال تا سال آینده را، از مرگ و زندگى، خیر و شر و رزق و روزى، همه را مقدّر می‏فرماید، آنچه را در آن شب مقدّر نماید، محتوم و قطعى است.

 

سلیمان: فهمیدم قربانت گردم، باز هم بفرمائید.

 

امام: سلیمان! بعضى از امور، در نزد خداست و منوط و موکول به اراده اوست، آنچه را بخواهد جلو می‏اندازد و آنچه را بخواهد بتأخیر می‏اندازد، و آنچه را بخواهد محو می‏کند، سلیمان! علىّ علیه السّلام میفرمود: علم دو نوع است، علمى که خداوند به ملائکه و پیامبرانش آموخته است، که آنچه را که به ملائکه و پیامبرانش آموخته باشد، انجام خواهد شد و به خود و ملائکه و پیامبرانش خلاف نمی‏کند، و علمى دیگر که در نزد خود اوست و مخزون می‏باشد و احدى از خلق را بر آن آگاه نساخته است، از ناحیه آن علم است که آنچه را بخواهد جلو می‏اندازد و هر چه را بخواهد بتأخیر می‏اندازد، و آنچه را بخواهد محو میکند و آنچه را بخواهد ثبت می‏نماید.

 

سلیمان: یا امیرالمؤمنین! ان‌شاءالله از امروز به بعد، بداء را انکار نکرده و تکذیب نمی‌کنم.

 

مأمون: هرچه می‏خواهى از ابوالحسن سؤال کن، اما لازم است که خوب گوش بدهى و انصاف را رعایت کنى!

 

سلیمان: آقای من اجازه می‌دهید سؤال کنم؟

 

 

مناظره حضرت رضا علیه‌السّلام با مأمون، پیرامون فرق بین «عترت» و «امّت»

ریّان بن صلت: حضرت رضا علیه‌السّلام به مجلس مأمون در مرو حاضر شد. در آن مجلس عدّه‏اى از علماى عراق و خراسان حضور داشتند.

 

مأمون: معنى این آیه را برایم بگوئید «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» یعنی سپس کتاب را به عنوان ارث به کسانى از بندگانمان که آنان را برگزیده بودیم دادیم.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: مرادِ خداوند تمامى امّت است.

 

مأمون: یا ابا الحسن نظر شما چیست؟

 

امام: با آنان هم عقیده نیستم، بلکه به نظر من، مرادِ خداوند، عترت طاهره پیامبر بوده است.

 

مأمون: چطور نظر خداوند فقط عترت بوده، نه امّت؟

 

امام: زیرا اگر منظور تمام امّت باشد، همگى آنان باید اهل بهشت باشند، زیرا خداوند می‏فرماید «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ» یعنی بعضى از آنان به خود ستم میکنند و بعضى میانه‏رو هستند و بعضى دیگر به اذن خدا در خیرات پیش قدمند و از دیگران سبقت می‏گیرند، اینست فضل بزرگ. پس همه را اهل بهشت قرار داده و فرموده «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» یعنی بهشتهاى دائمى که به آن وارد میشوند و دست بندهاى طلا به آنان می‏دهند. پس وراثت مختصّ عترت طاهره است نه دیگران.

 

مأمون: عترت طاهره چه کسانى هستند؟

 

امام: همان کسانى که خداوند آنان را در کتابش این گونه وصف نموده «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» یعنی خداوند فقط می‏خواهد پلیدى را از شما اهل بیت دور کرده، شما را پاک و مطهّر نماید و آنان همان کسانى هستند که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله درباره‏شان فرموده «إنّی مخلّف فیکم الثّقلین کتاب‏ اللَّه و عترتی اهل بیتی الا و إنّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، ایّها النّاس لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» یعنی من دو چیز گرانبها را که کتاب خدا و عترتم یعنى اهل بیتم را در میان شما باقى می‏گذارم، آن دو از یک دیگر جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند، ببینید بعد من در مورد آن دو چه می‏کنید؟ اى مردم به آنان چیزى نیاموزید زیرا آنان از شما دانشمندترند.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: اى ابا الحسن آیا عترت همان آل است، یا شامل افراد دیگرى می‏گردد؟

امام: آنان همان آل هستند.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده است که فرمودند امّت من آل من هستند، و این حدیث را صحابه به سند مستفیض و غیر قابل انکارى نقل کرده‏اند که آل محمّد صلى الله علیه و آله امّت اویند.

 

امام: بگوئید ببینم آیا صدقه یعنی زکات واجب بر آل حرام است؟

 

یکی از علمای حاضر در جمع: بله.

 

امام: آیا صدقه بر امّت حرام است؟

 

یکی از علمای حاضر در جمع: خیر.

 

امام: این فرق بین آل و امّت است، آخر شما را کجا می‏برند؟ آیا از قرآن روى‏گردان شده‏اید؟ یا از حدّ تجاوز نموده‏اید؟ آیا نمی‏دانید که مسأله وراثت و طهارت در مورد برگزیدگان هدایت یافته است نه دیگران؟!

 

یکی از علمای حاضر در جمع: از کجا این مطلب را می‏فرمائید یا ابا الحسن؟

 

امام: از این آیه «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ» یعنی نوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل آن دو نبوّت و کتاب را قرار دادیم، بعضى از آنان هدایت یافته‏اند و بیشترشان فاسقند. در نتیجه وراثت پیامبرى و کتاب، مختصّ به هدایت یافتگان است نه فاسقین، آیا نمیدانید وقتى نوح از پروردگارش درخواست کرد و گفت «رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ» یعنی خدایا پسرم جزوِ خانواده­ی من است و وعده­ی تو نیز حقّ است و تو بهترین حاکمانی؛ و این بدین جهت بود که خداوند عز و جل به او وعده داده بود که او و خانواده‏اش را نجات دهد، و خداوند در جواب فرمود: «قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ» یعنی اى نوح! او از خانواده­ی تو نیست، زیرا کار او کاریست ناشایست، پس چیزى را که نمی‏دانى از من درخواست نکن، تو را نصیحت می‏کنم که از جمله نادانان نباشى.

مأمون: آیا خداوند عترت را بر سایر مردم برترى داده است؟

 

امام: خداوند عز و جل، فضل عترت را بر سایر مردم در کتابش شرح داده است.

 

مأمون: در کجاى قرآن؟

 

امام: در این آیه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» یعنی خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید، آنان نسلى هستند که از یکدیگر می‏باشند، و خداوند شنوا و داناست؛ و در جاى دیگر می‏فرماید «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» یعنی آیا مردم به خاطر فضیلتى که خداوند به آنان داده است، حسد می‏ورزند؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان پادشاهىِ بزرگ عطا نمودیم، سپس بعد از این آیه خطاب را به سایر مؤمنین متوجّه نموده می‏فرماید «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» یعنی اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و اولى الأمر اطاعت نمایید به ابن معنا که همان کسانیکه آنان را با کتاب و حکمت قرین کرده و بخاطر آن دو، مورد حسادت واقع شده‏اند، و‏ منظور از آیه شریفه «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ» اطاعت از برگزیدگان و پاکان است، و پادشاهى در این آیه، همان اطاعت از ایشان است.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: بفرمایید آیا خداوند برگزیدن را در کتاب خویش تفسیر نموده است؟

 

امام: برگزیدن را در ظاهر قرآن در دوازده موضع تفسیر فرموده است و این غیر از مواردى است که در باطن و تأویل قرآن آمده است. مورد اوّل آیه شریفه: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ و رَهْطِکَ الْمُخْلِصین‏» یعنی فامیل نزدیک خود و خویشان مخلص خود را انذار کن؛ این آیه در قرائت ابیّ بن کعب به این گونه بوده است و در مصحف عبداللَّه بن مسعود نیز موجود بوده است، و این مقامى است رفیع و فضلى است عظیم و شرافتى است بلند مرتبه، آنگاه که خداوند عزّ و جلّ با این کلام، آل را مورد نظر قرار داد و براى رسول خدا ذکر فرمود؛ این اوّل. آیه­ی دوم در معنى برگزیدن «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنی خداوند می‏خواهد رجس و پلیدى را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملا پاک و مطهّر نماید، و این فضلى است که هیچ کس از آن بى‏اطّلاع نیست و آن را انکار نمی‏کند مگر معاند گمراه، زیرا فضلى بالاتر از طهارت متصوّر نیست؛ این دوم. آیه­ی سوم: وقتى خداوند پاکان خلق خود را جدا نمود، و در آیه­ی مباهله پیامبرش را امر فرمود که به همراه آنان اقدام به مباهله کند و فرمود: اى محمّد! «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ» یعنی بعد از اینکه حقّ را دانستى، هر که در این مورد با تو به بحث برخاست، به او بگو: بیائید پسران خودمان و پسران خودتان، و زنان خودمان و زنان خودتان و نیز خودمان و خودتان را فراخوانیم سپس دست به دعا برداریم و نفرین خدا را براى دروغگویان طلب کنیم، بعد از این دستور الهى، حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله، علىّ، حسن، حسین و فاطمه صلوات اللَّه علیهم را بیرون آورده، آنها را با خود همراه ساخت، آیا می‏دانید معناى این عبارت چیست: «خودمان و خودتان»؟

 

یکی از علماء حاضر در جمع: حضرت رسول خودش را در نظر داشته است.

 

امام: اشتباه می‏کنید، منظور آن جناب، علىّ بن ابى طالب علیه السّلام بوده است و دلیل بر این مطلب جمله‏اى است از رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله که فرمودند «این بِنو وَلیعَه دست از این کارها بر میدارند یا مردى همانند خودم را به سوى آنان روان می‏کنم»، که منظور آن جناب، علىّ بن ابى طالب بوده است، و مراد از «ابناء» در آیه، حسن و حسین علیهما السّلام است و مراد از «نساء» فاطمه علیها السّلام. این، ویژگى و خصوصیّتى است که هیچ کس در آن بر ایشان مقدّم نیست و فضیلتى است که هیچ بشرى در آن فضیلت به آنان نمی‏رسد، و شرفى است که احدى از مردم در آن شرف از آنان نمی‏تواند سبقت گیرد، زیرا نفس علىّ علیه السّلام را همانند نفس خود قرار داده است، این سوم و امّا آیه چهارم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله همه مردم بجز عترت خود را از مسجد خارج نمود، بگونه‏اى که مردم و حتّى عبّاس عموى پیامبر در این موضوع زبان به اعتراض گشوده گفتند: علىّ را باقى گذارده، ما را خارج کردى! حضرت‏ فرمودند: من نیستم که او را باقى گذارده و شما را خارج کرده‏ام، بلکه خداوند عز و جل چنین کرده است و این مطلب، این فرمایش پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله را که به علىّ علیه السّلام فرمود: «اى علىّ نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسى است» روشن می‏کند.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: این موضوع در کجاى قرآن است؟

 

امام: در این باره برایتان از قرآن شاهد می‏آورم و بر شما مى‏خوانم. خدا می­فرماید «وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَهً» یعنی و به موسى و برادرش وحى کردیم که براى قوم خود در مصر، خانه‏هایى برگزینید و خانه‏هاى خود را قبله قرار دهید، در این آیه، نسبت هارون به موسى و نیز نسبت علىّ علیه السّلام به رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله مشخّص شده است، و اضافه بر این، در این فرمایش حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله که فرمود «این مسجد براى هیچ جنبى جز محمّد و آل او حلال نیست» دلیلى روشن و آشکار است.

 

یکی از علمای حاضر در جمع: یا ابا الحسن! این شرح و بیان در جایى دیگر غیر از شما اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله، یافت نمی‏شود.

 

امام: کیست که این موقعیّت ما را انکار کند؟! حال آنکه حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله می‏فرماید «من شهر علم هستم و علىّ درب آن شهر و هر کس بخواهد وارد شهر شود باید از درب آن وارد گردد» و در آنچه شرح و توضیح دادیم، نمونه‏هایى از فضل، شرف، برترى، برگزیدن الهى و طهارت و پاکیزگى هست که کسى جز افراد معاند آنرا انکار نمی‏کند و خدا را بر این‏ منزلت سپاس می‏گویم. این چهارم. آیه پنجم، آیه شریفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» یعنی حقّ خویشاوند را بده، این آیه دلالت دارد بر خصوصیّتى که خداوند عزیز جبّار آنان را به آن اختصاص داده و بر سایر امّت برگزیده است، هنگامیکه این آیه نازل شد، پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله فرمود فاطمه را نزد من فراخوانید، فاطمه را فرا خواندند، حضرت فرمود اى فاطمه! و حضرت فاطمه عرض کرد: بله یا رسول اللَّه! حضرت فرمود این فدک از جمله غنائمى است که بدون جنگ بدست آمده است و لذا طبق حکم خدا، مال من است و سایرین در آن سهمى ندارند و خداوند مرا امر فرمود، آن را به تو ببخشم، آنرا بگیر، مالِ تو و فرزندان تو است. و این هم پنجم. آیه ششم، آیه شریفه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» یعنی بگو به خاطر رسالت اجرى از شما نمی‏خواهم مگر دوستى خویشاوندان، این خصوصیتى است خاصّ پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله تا روز قیامت و نیز خصوصیّتى است خاصّ آل پیامبر و نه دیگران، زیرا خداوند متعال در قرآن، از نوح علیه السّلام نقل فرموده که «یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» یعنی اى مردم به خاطر این رسالت و پیامبرى مالى از شما نمی‏خواهم، اجرِ من با خداست و من مؤمنین را از خود طرد نمی‏کنم، آنها پروردگار خود را ملاقات خواهند کرد و در نظر من شما مردمى هستید نابخرد، و خداوند از هود نیز نقل نموده است که او چنین گفت: «یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلا تَعْقِلُونَ» یعنی بگو به خاطر رسالت اجرى از شما نمیخواهم اجر من با کسى است که مرا آفریده، آیا فکر نمی‏کنید؟ ولى خداوند به پیامبرش محمّد صلى اللَّه علیه و آله می‏فرماید بگو: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» یعنی براى پیامبرى خود از شما اجرى نمی‏خواهم جز دوستى خویشاوندان، و خداوند مودّتِ آنان را واجب نفرمود مگر به این خاطر که دانست آنان هیچ گاه از دین برنمی­گردند و به سوى گمراهى نخواهند رفت. نکته دیگر اینکه چه بسا انسان شخصى را دوست بدارد ولى بعضى از خانواده‏اش دشمن او باشد، و لذا قلب انسان تماماً نمی‏تواند او را خالصانه دوست بدارد،  و خداوند دوست دارد در دل رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله نسبت به مؤمنین‏ چیزى نباشد، لذا دوستى خویشان و نزدیکان رسول اللَّه را بر آنان واجب کرده است و هر کس که به این دستور، عمل کند و حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و اهل بیت آن حضرت را دوست بدارد، رسول خدا نمی‏تواند از او بدش بیاید، و هر کس این دستور را ترک کند و به آن عمل ننماید و اهل بیت را دوست نداشته باشد بر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله واجب است که او را دوست نداشته باشد، زیرا چنین شخصى یکى از واجبات الهى را ترک کرده است، حال چه فضل و شرفى بر این فضیلت تقدّم دارد یا با آن برابرى می‏کند؟ خداوند آیه­ی «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» را نازل فرمود و پیغمبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله در بین اصحاب خود برخاست و حمد و ثناى الهى گفته، فرمود: اى مردم! خداوند براى من چیزى را بر شما واجب کرده است، آیا آن را انجام می‏دهید؟ کسى جوابش نداد، حضرت فرمود: اى مردم! آن، طلا و نقره و خوردنى و نوشیدنى نیست، گفتند: خوب، حالا بگو آن چیست؟ حضرت هم آیه را برایشان تلاوت فرمود، آنان گفتند: این مطلب را می‏پذیریم، ولى بیشترشان به وعده خود عمل نکردند؛ و خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود جز آنکه به او وحى کرد که از مردم اجر و مزد طلب نکند، زیرا خداوند پاداش انبیاء را تمام و کمال خواهد داد، و امّا محمّد صلى اللَّه علیه و آله، اطاعتش و دوستى خویشاوندان نزدیکش را بر امّت واجب فرموده است، و به او دستور داده که اجر و مزد خود را، در حقّ خاندانش قرار دهد تا مردم آن اجر را به خاندان پیامبر اداء نمایند، و این کار فقطّ با شناخت فضل آنان که خداوند براى ایشان مقرّر و واجب گردانده، امکان دارد، زیرا مودّت و دوستى به اندازه­ی شناخت و معرفت فضائل است و آنگاه که خداوند این محبّت را واجب فرمود، از آنجا که وجوب اطاعت سنگین است، این امر نیز بر مردم سنگین آمد، و بعضى از مردم که خداوند، پیمانِ وفادارى از آنان گرفته بود در عهد خود پایدار ماندند و اهل نفاق و به دورى از حقّ ، به عناد و لجبازى پرداختند و در این مورد کافر گشتند و آنرا از حدّ و حدودى که خداوند معیّن فرموده بود، کنار زده و گفتند: منظور از خویشان تمام عربها و اهل دعوت حضرت هستند، ولى در هر حال، آنچه مسلّم است این است که دوستى درباره خویشان واجب است، پس هرچه نزدیکى و قرابت‏ بیشتر باشد، اولویّت بیشترى براى دوستى وجود دارد، و هر چه نسبت اشخاص به پیامبر نزدیکتر باشد، دوستى، بهمان مقدار بیشتر است، ولى با پیغمبر خدا صلى اللَّه علیه و آله در مورد علاقه و مهربانى‏اش نسبت به خاندانش و منّتى که خداوند بر امّتش نهاده که زبان از شکر آن عاجز است، به انصاف رفتار نکردند و آن را در حقّ فرزندان و خاندان پیامبر انجام ندادند، و موقعیّتِ آنان را در بین خود همانند چشم در سر ندانستند، که این کار در واقع رعایت حال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و نشانه محبّت به او بود، چگونه! و حال آنکه قرآن در این باره سخن می‏گوید و به آن دعوت می‏نماید و اخبار و روایات درباره اینکه آنان اهل مودّت می‏باشند و همان کسانى هستند که خداوند مودّت آنان را واجب فرموده، و در آن مورد وعده پاداش داده است، مسلّم و قطعى است، ولى کسى به وعده‏اى که در این مورد داده عمل نکرد، کسى این مودّت را با حال اخلاص و ایمان ارائه نمیکند مگر اینکه مستوجب بهشت خواهد بود، زیرا خداوند در این آیه چنین می‏فرماید «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ * ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏» یعنی آنان که ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند در بهشتهاى سرسبز و خرّم هستند آنچه بخواهند نزد پروردگار خویش خواهند داشت، اینست فضل بزرگ، این همان چیزى است که خداوند بندگان خود را بدان بشارت داده، همانهایى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بگو در مقابل این رسالت اجر و پاداشى جز مودّت خویشاوندان از شما نمی‏خواهم؛ این

 

 

 

 

 

 

 

 

مناظره حضرت رضا علیه السّلام در موضوع امامت با یحیى بن ضحّاک در حضور مأمون

 

امام: شما یک‌تن را از میان خود انتخاب کنید تا از جانب شما با من صحبت کند، که هر چه بر او لازم آید بر همه شما لازم آمده باشد.

 

امام: هر چه می‌خواهی بپرس.

 

یحیی: راجع به امامت می‌پرسم، شما چگونه ادّعاى امامت میکنى براى کسى که امامت نکرد، و رها میکنى کسى را که امامت کرد و مردم هم به امامتش رضایت دادند؟

 

امام: اى یحیى! بگو آنکه تصدیق می‏کند کسى را که او خود را تکذیب می‏کند، یا تکذیب می‏کند کسى را که او خود را راستگو میداند آیا چنین فردی برحق و درستکار است، یا بر باطل است و خطاکار؟

 

مأمون: جواب بده.

 

یحیی: امیرالمؤمنین مرا از جواب این سؤال معاف بدارد.

 

مأمون: یا ابا الحسن به ما بگو مقصود از این سؤال چیست؟

 

امام: یحیى باید خبر دهد از امامانش که آیا خود را تکذیب کردند یا تصدیق؟ پس اگر معتقد است که آنان خود را تکذیب کردند پس کذّاب شایسته­ی امامت نیست، و اگر معتقد است که تصدیق کردند، پس اولین ایشان گفته‏ است: من بر شما ولایت یافتم در حالیکه بهترین شما نیستم، و آنکه پس از وى بود در باره‏اش گوید که بیعت با اوّلى اشتباه بود، هر کس مثل این کار را تکرار کند او را بکشید، بخدا سوگند نپسندید و راضى نبود براى کسى که عمل آنان را تکرار کند مگر بقتل و کشته شدن! پس کسى که بهترین مردم نیست- در حالى که بهترى نخواهد بود مگر بصفات و خصوصیاتى که یکى از آنها علم است، و یکى جهاد و کوشش و دیگر فضائل و در او نبود- و هر کس بیعت با او بامامت لغزش و اشتباه باشد که موجب کشتن کسى باشد که مثل آن را تکرار کند، چگونه امامتش براى دیگران مورد قبول باشد و وضع او این باشد؟ سپس خود روى منبر گفت: مرا شیطانى است که بر من عارض میشود هرگاه او از طریق مستقیم مرا بکجى کشانید شما مردم مرا براه راست آورید، و هر گاه خطائى از من سرزد ارشادم کنید، بنا بر این اینان بقول خودشان امام نیستند چه راست بگویند چه دروغ

 

مأمون: یا ابا الحسن در روى زمین کسى نیست که این طور نیکو سخن گوید جز شما!

 

 

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱: ولادت با سعادت امام على بن موسى‌الرضا علیه‌السلام

ولادت با سعادت امام على بن موسى‌الرضا علیه‌السلام

 

بنابر گفتۀ محدثان و مورخان، امام‌رضا علیه‌السلام، در ۱۱ ذى‌قعده سال ۱۴۸ق در مدینه به دنیا آمدند.[۱]

 

 

 

[۱]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۳؛ اعلام‌الوری، ص۳۰۲.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۲: نام، کنیه و القاب امام‌رضا علیه‌السلام

نام، کنیه و القاب امام‌رضا علیه‌السلام

 

علی نامی است که برای این مولود خجسته برگزیدند؛ پس از علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام و علی بن الحسین علیه‌السلام، این بزرگوار، سومین علی در خانۀ اهل‌بیت علیهم‌السلام است.

 

رضا، صابر، وفی، صادق، رضی، زکی، ولی و… لقب‌های امام‌رضا علیه‌السلام و ابوالحسن، کنیۀ ایشان است.

 

 

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۳: پدر و مادر بزرگوار امام‌رضا علیه‌السلام

پدر و مادر بزرگوار امام‌رضا علیه‌السلام

 

پدر امام‌رضا علیه‌السلام، امام موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام و مادر بزرگوار ایشان بانویى مکرّمه به نام نجمه یا تکتم است که پس از ولادت حضرت رضا علیه‌السلام، از طرف امام موسی کاظم علیه‌السلام، طاهره (یعنی پاکیزه) نام گرفت؛[۲] وى بانویى عفیف[۳] و خردمند و از اشراف عجم بوده است.[۴]

 

 

 

[۲]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۱۵؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۷.

 

[۳]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۱۷.

 

[۴]. احقاق‌الحق، ج۱۲، ص۳۴۳.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۴: دوران کودکى و جوانى امام‌رضا علیه‌السلام

دوران کودکى و جوانى امام‌رضا علیه‌السلام

 

تاریخ دربارۀ زندگى اهل‌بیت علیهم‌السلام در کودکى و جوانى تاحدّ بسیارى سکوت کرده است؛ چراکه حکومت‌های وقت به دلیل‌های مختلف علاقه‌ای به شناخته‌شدن این بزرگواران نداشتند. این امر سبب شده است که نسل‏هاى آینده از اطلاعات مربوط به زندگى اهل‌بیت علیهم‌السلام قبل از امامت و چه‌بسا بعد از امامت، تاحدّ زیادى محروم بمانند.

 

آنچه در تاریخ آمده، این است که حضرت رضا علیه‌السلام در کودکى به‌شدت موردِ توجه پدر گرامى خویش بوده‌اند. موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام بارها فرموده بودند که علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام امام بعد از ایشان است و کنیۀ خود، ابوالحسن، را نیز به این‌حضرت بخشیدند.[۵]

 

در دوران جوانی، در مدینه به علم و تقوا مشهور بودند. فقیهان به دیدار ایشان می‌آمدند؛ سؤال می‌پرسیدند و جواب می‌گرفتند.[۶] دراین‌زمینه، ذهبى یکى از علمای عامه می‌گوید: «حضرت رضا علیه‌السلام در ایام مالک‌بن‌انس، یکى از فقهای اربعۀ اهل‌سنّت، درحالى‌که جوان بود، فتوا می‌داد.»[۷]

 

 

 

[۵]. الغیبه، شیخ توسی، ص۲۹؛ نک: بحارالانوار، ج۴۹، ص۲۵.

 

[۶]. اصول کافی، ج۱، ص۳۱۲؛ عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۳۱؛ الارشاد، ج۲، ص۲۵۰.

 

[۷]. سیر اعلام‌النبلاء، ج۹، ص۳۸۸.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۵: فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام

فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام

 

در میان مورخان و محدثان دربارۀ تعداد فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام اختلاف است. بسیارى امام‌جواد علیه‌السلام را تنها فرزند ایشان می‌دانند؛ همانند شیخ مفید (ره)[۸]و ابن‌شهرآشوب[۹]؛ ولى برخى فرزندان دیگرى براى حضرت شمرده‏اند؛ ازجمله دخترى به نام فاطمه.[۱۰] در مجموع روایات معتبری نیز داریم که تک‌فرزندى امام‌جواد علیه‌السلام را تأیید می‌کند؛ مانند این‌که مردى به نام حنان‌بن‌سدیر به امام‌رضا علیه‌السلام عرض کرد: «آیا می‌شود امام، بدون فرزند و جانشین باشد؟» حضرت فرمودند: «نه، بِدان که مرا جز یک فرزند نخواهد بود؛ ولى خداوند به او فرزندان فراوانی عطا می‌کند.»[۱۱]

 

 

 

[۸]. الارشاد، ج۲، ص۲۶۳.

 

[۹]. المناقب، ج۴، ص۳۶۷.

 

[۱۰]. منتهی‌الآمال، ج۲، ص۳۵۲.

 

[۱۱]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۲۲۱.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۶: فرزند سرزمین غربت

فرزند سرزمین غربت

 

بسیار شنیده‌اید که امام‌رضا علیه‌السلام را امام غریب خطاب می‌کنند. این تعبیر، برگرفته از روایاتی است که دراین‌زمینه به ما رسیده است. ازجمله، شیخ صدوق(ره) روایت کرده است که مردى از صالحان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دید و عرض کرد: «ای رسول خدا، کدام‌یک از فرزندان شما را زیارت کنم؟» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «برخى از فرزندانم نزد من می‌آیند؛ درحالى‌که مسموم هستند و برخى درحالى‌که کشته شده‌اند.» عرض کرد: «با این‌همه پراکندگى مکان‌هاى ایشان، من کدام‌یک را زیارت کنم؟»

 

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آن‌که به تو نزدیک‏تر است و در سرزمین غربت مدفون است.» گفت: «رضا را می‌گویید؟» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بگو: صَلَّى‌اللهُ‌عَلَیه، بگو: صَلَّى‌اللهُ‌عَلَیه، بگو: صَلَّى‌اللهُ‌عَلَیه.»[۱۲]

 

 

 

[۱۲]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۳۲۹، نقل از: عیون اخبارالرضا علیه‌السلام.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۷: سیرۀ عبادى امام‌رضا علیه‌السلام

سیرۀ عبادى امام‌رضا علیه‌السلام

 

توجه به عبادت‏ها و اذکار و ادعیۀ ویژه در شبانه‌روز، یکى از برنامه‌های اهل‌بیت‏ علیهم‌السلام بوده است که باوجود مراجعۀ مردم و تدریس و فعالیت‌های گوناگون هرگز از آن غافل نبوده ‏اند؛ این، درس بزرگى براى پیروان ایشان است.

 

اینک به پاره‏اى از سیرۀ عبادى امام‌رضا علیه‌السلام می‌پردازیم:

 

۱. بعد از نماز صبح به سجده می‏رفتند و تا طلوع آفتاب در سجده بودند؛

 

۲. وقتی‌که فرصت و فراغتى ‏بود، در شبانه‌روز هزار رکعت نماز می‌خواندند؛

 

۳. بعد از نماز همواره سجدۀ شکر به‌جا می‌آوردند؛

 

۴. چنان با قرآن مأنوس بودند که همۀ سخن و پاسخ و مثال‏هاى ایشان قرآنى بود؛

 

۵. در هر سه روز، یک ختم قرآن می‌کردند و می‌فرمودند: «اگر بخواهم، در کمتر از این ختم می‌کنم؛ ولى به هر آیه‏اى که می‌رسم تأمل می‌کنم که در کجا و چه زمانى نازل شده است»؛

 

۶. خواب ایشان در شب اندک بود و بیشتر شب‏ها را شب‌زنده‌دارى می‌کردند؛

 

۷. بسیار روزه می‌گرفتند و روزۀ سـه روز در هـر ماه را ترک نمی‌کردند؛

 

۸. در دعا همواره، ابتدا صلوات بر پیامبر و آل او می‌فرستادند و این صلوات را در نماز و پس از نماز، بسیار تکرار می‌کردند؛

 

۹. شب‌ها در بستر، زیاد قرآن می‌خواندند و هرگاه به آیه ‏اى مربوط به بهشت یا جهنم می‌رسیدند، بسیار می‌گریستند و از خداوند، درخواست بهشت می‌کردند و از آتش به او پناه می‌بردند؛

 

۱۰. همۀ اوقات به ذکر خدا مشغول بودند و بیش‌ازهمه از خداوند پروا داشتند.[۱۳]

 

 

 

[۱۳]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۰تا۹۴ (گزیده‌شده از احادیث گوناگون).

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۸:  سیرۀ اجتماعى امام‌رضا علیه‌السلام

سیرۀ اجتماعى امام‌رضا علیه‌السلام

 

۱. وقتى نزد مردم می‌آمدند، خود را براى ایشان مرتب می‌کردند؛

 

۲. هرگز با زبان، کسى را نمی‌آزردند؛

 

۳. هرگز سخن کسى را قطع نمی‌کردند؛

 

۴. هرگز حاجت کسی را که می‌توانستند، رد نمی‌کردند؛

 

۵. در مقابل دیگران، پاى خود را دراز نمی‌کردند و تکیه نمی‌دادند؛

 

۶. دیده نشد که قهقهه بزنند؛ بلکه خندۀ ایشان تبسم بود؛

 

۷. به معطر کردن خویش به‌ویژه هنگام حضور در جمع مردم علاقه داشتند؛

 

۸. بسیار به دیگران خدمت می‌کردند و صدقه می‌دادند و این کار را بیشتر در شب‏هاى تاریک انجام می‌دادند؛

 

۹. بسیار متواضع بودند؛

 

۱۰. به میهمان بسیار احترام می‌گذاشتند.[۱۴]

 

 

 

 

 

[۱۴]. بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۰تا۱۰۴ (برگزیده از روایات گوناگون).

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۹: مقام و شخصیت علمى امام‌رضا علیه‌السلام

مقام و شخصیت علمى امام‌رضا علیه‌السلام

 

هر مسلمان آگاهى می‌داند که علوم اهل‌بیت‏ علیهم‌السلام از علم بى‏پایان الهى سرچشمه می‌گیرد و ایشان تمامى علوم پیامبران مرسل و ملائکۀ مقرّب را دارا هستند[۱۵] و هیچ‌چیزى نیست که مردم به آن نیازمند باشند و از آن‌ها پنهان بماند.[۱۶]

 

ولى شرایط خاص هر امام [به اقتضای فرصت‏هاى هر زمان] و دستورالعمل ویژه‌ای که از طرف خداوند براى آن‌ها صادر شده بود، سبب می‌شد که بعضى از ایشان مجال بیان دین و اظهار علوم گستردۀ خود را بیشتر داشته باشند؛ مانند امام‌علی و امام‌باقر و امام‌صادق علیهم‌السلام.

 

همان‌طورکه گفته شد، شخصیت امام‌رضا علیه‌السلام از نظر علمى به‌گونه‏اى است که امام‌صادق علیه‌السلام، با آنکه رئیس مذهب جعفرى هستند، آن‌حضرت را عالم آل‌محمد علیهم‌السلام معرفی کرده و آرزوی درک ایشان را داشته‌اند![۱۷]

 

سه جریان مهم در دوران امام‌رضا علیه‌السلام، سبب شد که علم الهی ایشان نمایان شود:

 

فتنۀ واقفیّه و شبهاتى که آن‌ها در امامت حضرت رضا علیه‌السلام مطرح کردند و ایشان با پاسخ‏هاى عمیق خود، مردم را هدایت می‌کردند؛هلاکت برامکه در سال چهارم امامت امام‌رضا علیه‌السلام که سبب شد یکى از مهم‏ترین دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلام به‌دست هارون از میان برود و به‌طورنسبى فرصت خوبى برای نشر آثار اهل‌بیت علیهم‌السلام فراهم کرد؛مسئلۀ ولایتعهدى امام‌رضا علیه‌السلام که نگاه‏ها را متوجه ایشان کرد و مأمون عباسى با تشکیل محافل علمى و مجالس بحث و مناظره سعى در آن داشت تا حضرت را مقابل بزرگان ادیان و علمای مذاهب، عاجز نشان دهد؛ اما ازآنجاکه خداوند متعال کید و مکر حیله‌گران را به خودشان بر می‌گرداند، همین جلسات و محافل مناظره، سبب آشکارشدن عظمت حضرت رضا علیه‌السلام شد؛ به‌گونه‏اى که دانشمندان بزرگ به دانش گستردۀ ایشان اعتراف کردند.

 

در برخى از محافلى که مأمون ترتیب داده بود، دانشمندان تمامى ملت‏ها [از بزرگان یهود و نصارى و صابئی و زرتشتی و متکلمان] جمع شده بودند و جلسه چنان عظیم و سنگین بود که حسن‌بن‌محمد نوفلى به وحشت افتاده بود و نصیحت‌گونه به حضرت گفت: «آن‌ها اهل مغالطه و شبهه هستند، از آن‌ها حذر کنید!» امام‌رضا علیه‌السلام تبسمى کردند و فرمودند: «آیا می‌ترسى آن‌ها بر من پیروز شوند؟… اى نوفلى، آیا می‌دانى چه وقت مأمون از این کار پشیمان می‌شود؟ وقتى استدلال مرا با اهل تورات، به تورات آن‌ها و با اهل انجیل، به انجیل آن‌ها و با اهل زبور، به زبورشان و با صابئین، به زبان عبرى خودشان و با اهل هرابزه[۱۸]، با زبان فارسى آن‌ها و با اهل روم، به زبان رومى و با [دیگر] سخن‌داران به لغت خودشان بشنود… آنگاه که من بر همۀ آن‌ها پیروز شدم و هر گروهى دربرابر حجت و دلیل من مغلوب شد و سخن خود را رها و به‌درستىِ سخن من اعتراف کرد، مأمون [از تشکیل جلسه] پشیمان می‌شود و لَاحَولَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ العَلِىِّ العَظِیم… .»[۱۹]

 

 

 

[۱۵]. نک: بحارالانوار ، ج۲۶، ص۱۵۹.

 

[۱۶]. همان، ص۱۳۸.

 

[۱۷]. اعلام‌الوری، ص۳۱۵؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۱۰۰.

 

[۱۸]. گویا مقصود مجوسیان باشد.

 

[۱۹]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۱۳۹؛ التوحید، ص۴۱۷.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۰: آگاهى امام‌رضا علیه‌السلام از زبان هاى گوناگون

آگاهى امام‌رضا علیه‌السلام از زبان هاى گوناگون

 

شخصیت علمى امام‌رضا علیه‌السلام در مسائل دینى و عقلى و علوم رایج زمان خود خلاصه نمی‌شد؛ بلکه جلوه‏هایى از علوم الهى ایشان بر مردم ظاهر شد که نشان از اتصال آن‌حضرت به عالم غیب می‌داد؛ ازجمله:

 

 

 

۱. آشنایى کامل به زبان‌هاى گوناگون رایج در آن زمان

 

روزى اباصلت هروى به امام‌رضا علیه‌السلام گفت: «اى فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، من از این‌همه تسلّط شما به زبان‌هاى گوناگون در شگفتم!» حضرت فرمودند: «اى اباصلت، من حجت خداوند بر خلق او هستم؛ خداوند هرگز حجتى را بر گروهى قرار نمی‌دهد که زبان آن‌ها را نشناسد. مگر به تو نرسیده است سخن امیرالمؤمنین علیه‌السلام که [فرمود:] ‘به ما فصل‌الخطاب داده ‏اند’ و این جز آگاهى از لغات (زبان‌های گوناگون) نیست.»[۲۰]

 

 

 

۲. آشنایى به زبان پرندگان و حیوانات

 

جلوه‏هاى متعددى از آگاهى امام‌رضا علیه‌السلام به زبان حیوانات، در تاریخ ثبت شده است که به دو نمونه‌ اشاره می‌کنیم:

 

سلیمان‌بن‌جعفر می‌گوید: «با حضرت رضا علیه‌السلام در باغ بودم که ناگهان گنجشکى نزد حضرت آمد و شروع به سروصدا کرد. حضرت فرمودند: ‘می‌دانى چه می‌گوید؟’ عرض کردم: ‘نه؛ خدا و رسول او و فرزند رسول او داناترند!’ امام فرمودند: ‘می‌گوید مارى می‌خواهد جوجه ‏هاى او را بخورد. این عصا را بردار و به خانه‌اش برو و مار را بکش.’ دنبال گنجشک به خانه‌اش رفتم و دیدم که مارى در حال حرکت بود؛ آن را کشتم.»[۲۱]

 

شخصى به نام هارون‌بن‌موسى می‌گوید: «با حضرت رضا علیه‌السلام در صحرایى بودم که اسب حضرت صدا کرد؛ ایشان [دهنۀ] اسب را رها کردند، اسب رفت و [در گوشه ‏اى] ادرار و مدفوع کرد و آمد. حضرت رضا علیه‌السلام [که متوجه تعجب من شده بودند] نگاهم کردند و فرمودند: ‘هیچ‌چیز به داوود علیه‌السلام (پیامبر الهى) داده نشده؛ مگر اینکه به محمد و آل محمد علیهم‌السلام بیشتر از آن داده شده است.’»[۲۲] [اشاره به اینکه داوودِ پیامبر زبان حیوانات را مى‌دانست؛ پس آگاهى ما تعجّب ندارد.]

 

 

 

[۲۰]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۲۷.

 

[۲۱]. بصائر الدرجات، ص ۳۶۵؛ دلائل الامامه، ۳۴۳؛ بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۸۸ .

 

[۲۲]. مناقب آل‌ابی‌طالب، ج۴، ص۳۳۴؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۵۷.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۱: دانش گستردۀ امام‌رضا علیه‌السلام در علوم غیبى

دانش گستردۀ امام‌رضا علیه‌السلام در علوم غیبى

 

گوشه‏اى از دریاى علوم امام‌رضا علیه‌السلام در خبرهاى غیبى ایشان جلوه‏گر شده است که در این مجال به یک نمونه اشاره می‌شود:

 

مأمون، بعد از شهادت امام‌رضا علیه‌السلام این‌طور تعریف کرد: «از حضرت، چیزى (دعایى) خواستم تا فرزند کنیز زاهریۀ من که باردار است و نزد من از همۀ کنیزان محبوب‏تر است، سالم بماند؛ چراکه چند بار بچه‏اش را سِقْط کرده است. حضرت فرمود: ‘نگران نباش؛ پسرى می‌زاید، شبیه‏ترین مردم به مادرش و در دست راست و پاى چپش انگشتى زیادى دارد.’ همان‌گونه شد که حضرت فرموده بود… .»[۲۳]

 

همچنین امام‌رضا علیه‌السلام بارها دربارۀ شهادت خود به‌وسیلۀ مأمون و چگونگی آن خبر داده بود که مشروح آن در فصل شهادت ایشان خواهد آمد و در این قسمت فقط به دو نمونه اشاره می‌کنیم:

 

موسی‌بن‌عمران گفته است: «همراه علی‌بن‌موسی در مسجد مدینه بودم و هارون مشغول سخنرانى بود، حضرت فرمودند: ‘من و او را در یک محل دفن می‌کنند.’»[۲۴]

 

گاه نیز دو انگشت سبابه و وسطى را به یکدیگر می‌چسباندند و می‌فرمودند: «من و هارون مثل این دو خواهیم بود.» راوى می‌گوید: «معنى سخن حضرت را نفهمیدم تا آنکه ایشان کنار هارون به خاک سپرده شدند!»[۲۵]

 

 

 

[۲۳]. اخبار و آثار امام‌رضا علیه‌السلام، ص۱۵۲.

 

[۲۴]. بحارالانوار الانوار، ج‏۴۹، ص۶۳.

 

[۲۵]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲، ص۴۶۳.

 

 

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۱۲: فعالیت‌های فرهنگى امام‌رضا علیه‌السلام

فعالیت‌های فرهنگى امام‌رضا علیه‌السلام

 

با مراجعه به آثـار ماندگار اهل‌بیت‏ علیهم‌السلام درمی‌یابیم که بعد از امام‌علی و امام‌باقر و امام‌صادق علیهم‌السلام، بیشترین آثار از امام‌رضا علیه‌السلام به ما رسیده است و این، به‌دلیل شرایط خاص و فرصت مناسبى بود که در زمان ایشان پدید آمد.

 

باوجود تلاش بی‌نتیجه دشمن براى نشان‌دادن ضعف علمى و کاستن از محبوبیت امام‌رضا علیه‌السلام، دوران امامت و به‌ویژه دورۀ ولایتعهدى حضرت رضا علیه‌السلام، فرصت مناسبى فراهم کرد تا ایشان برای نشر علوم اسلامى و حقایق مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام اقدام کنند.

 

از مهم‌ترین اقدامات فرهنگى امام‌رضا علیه‌السلام، نشر عقیدۀ شیعه دربارۀ امام و امامت است؛ زیرا بسیارى از مخالفان، دربارۀ امام از چنان عقاید سطحى برخوردارند که مقام و جایگاه امام را، حتّى از انسان‌هاى معمولى هم پایین‏تر می‌آورند؛ به‌طوری‌که هیچ گناهى را مانع امامت یا اطاعت از او نمی‌دانند. امام‌رضا علیه‌السلام به ترویج عقیـدۀ اهل‌بیت علیهم‌السلام دراین‌باره همت گماشتند و در موقعیت‌های مختلف به نشانه ‏هاى امام اشاره فرمودند.[۲۶] مهم‏ترین آن، سخنان مفصل ‌حضرت در اوایل ورود به مرو است که وقتى خبر اختلاف مردم دربارۀ امامت به ایشان رسید، در مسجد جامع این شهر، بیان کردند.[۲۷] همچنین، انبوه روایات رسیده از امام‌رضا علیه‌السلام حکایت از آن دارد که این بزرگوار برای تبیین اهمیت امام از دیدگاه اهل‌بیت علیهم‌السلام، در معرفی شخصیت والای ائمه اطهار علیهم‌السلام و بیان فضایل ایشان براى مردم، همواره تلاش ‏کرده‌اند.

 

مقابله با غُلُو و غالیان و مبارزه با فرقۀ صوفیه از دیگر فعالیت‌های فرهنگی امام‌رضا علیه‌السلام است که توضیح آن در این مجال نمی‌گنجد.

 

 

 

[۲۶]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۱۶۹؛‌ بحارالانوار، ج۲۳، ص۳۵، نقل از: کمال‌الدین.

 

[۲۷]. عیون اخبارالرضا علیه‌السلام، ج۱، ص۱۷۱.