تنها تویی که از لب من شعر می شوی
هر کس که لایق غزل عاشقانه نیست …!
تنها تویی که از لب من شعر می شوی
هر کس که لایق غزل عاشقانه نیست …!
جمعه ها چشمان من لبریز از نم میشود
تا غروبش سر بیاید پر ز ماتم میشود
حکم عصر جمعه را هرگز نفهمیدم چرا؟
این چنین سرتا سر دنیا پر از غم میشود
یوسـف محـقق
زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت!
صائب تبریزی
آه دیوانه ! ، تو آنــسویِ جهان هم بروی
من به چشمانِ تو از پلکِ تو نزدیک ترم ….
.
رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود
باده خوب است به اندازه مهیـا بشود
داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض
گفته ام تا همـه جا هلهله برپا بشود
شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند
دامنت را بتکان قافیه پیدا بشود
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تـــو دعوا بشود
هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر
راز سکر آور چشمان تو افشا بشود
بلخ تا قونیه از چلچله پر خواهد شد
قدر یک ثانیه آغوشت اگر وا بشود
حیف ! یک کوه مذابی و کماکان باید
عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود
این المنتقم
تکیه بر کعبه بزن… وارث شمشیر دو دم
“اشهد ان علی” از تو شنیدن دارد...
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم,تو از یادم نخواهی رفت…
شهریار
یا امیرالمومنین(ع)
“دم” گرفتم ز هوای رجز حیدری ات
ای دمت گرم که تیغ تو “دو دم” میگیرد
گیسو میان واژه برایم رها نکن
من از تبار واژه ی سرخ سیاوشم
بانو به قول حضرت استاد شهریار:
“عاشق نبوده ای که بفهمی چه میکشم!”
حامد عسکری
یا امام حسن مجتبی علیه السلام
خیلی مفصل باید از عشق شما گفت
یک عمر باید یاحسن یا مجتبی گفت
زیرکی می گفت شعرت رنگ چشمان کسی ست
راست هم می گفت خیلی تحت تأثیر توام…
تا سیب گونه ات بنوازد نگاه را
آدم چگونه سر نسپارد گناه را؟
حالم شبیه شانه ی بیچاره ایست که
در لابه لای موی تو گم کرده راه را
هر چند گفته اند که بوسیدنت خطاست
توجیه می کند لب تو اشتباه را
چشم تو بس که جاذبه دارد٬ عجیب نیست
عمری خدا به دور تو گردانده ماه را
حالم بد است٬ مثل گدایی که سالهاست
چشمش گرفته دختر یک پادشاه را
من در نماز غرق که باشم بغیر تو؟!
اسمت می آید “” اشهد ان لا اله” را
یا امیرالمؤمنین…
من همان عاشقِ دربندِ تواَم مولا جان
یک نگاهِ تو به من سجدهی واجب دارد…
تا خدا گفت علی،کوه ادب کرد و به پا خاست
ور نه این ارض مسطح،همه اش دشت و دمن بود…
حسین جان
چای میریزم من اینجا، قندمیگیرم به دست
نوکری خوب است، تنهاپیش مهمان شما
باده ی ناب میشَوَم، شِعر و کِتاب میشَوَم
یِکسَره خواب میشَوَم، “باز مُقابِلَم تویی”
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟!
و آنچنان مات، که یکدم مژه برهم نزنی؟!
مژه بر هم نزنمتا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی…!
فریدون مشیری
ز سلام پادشاهان، بخدا ملول گردد
چو کسی شنیده باشد ز تو سرسری سلامی
مولانا
فکر کن موی تو در باد پریشان باشد
جاده و منظره و نم نم باران باشد
پا به پای من دیوانه بیایی برویم
اختیار من و تو دست خیابان باشد
بی گمان سخت ترین حادثه مرگ است، ولی
می شود مرگ در آغوش تو آسان باشد
می شود کافر از عشق تو مسلمان بشود
یا که کافر بشود هر که مسلمان باشد
شهر پر می شود از شاعر و دیوانه ، فقط
فکر کن موی تو در باد پریشان باشد…
هرکسی برده است نامت را، دلم لرزیده است
بید مجنون بانسیمی هم پریشان می شود…