امام: شما یکتن را از میان خود انتخاب کنید تا از جانب شما با من صحبت کند، که هر چه بر او لازم آید بر همه شما لازم آمده باشد.
امام: هر چه میخواهی بپرس.
یحیی: راجع به امامت میپرسم، شما چگونه ادّعاى امامت میکنى براى کسى که امامت نکرد، و رها میکنى کسى را که امامت کرد و مردم هم به امامتش رضایت دادند؟
امام: اى یحیى! بگو آنکه تصدیق میکند کسى را که او خود را تکذیب میکند، یا تکذیب میکند کسى را که او خود را راستگو میداند آیا چنین فردی برحق و درستکار است، یا بر باطل است و خطاکار؟
مأمون: جواب بده.
یحیی: امیرالمؤمنین مرا از جواب این سؤال معاف بدارد.
مأمون: یا ابا الحسن به ما بگو مقصود از این سؤال چیست؟
امام: یحیى باید خبر دهد از امامانش که آیا خود را تکذیب کردند یا تصدیق؟ پس اگر معتقد است که آنان خود را تکذیب کردند پس کذّاب شایستهی امامت نیست، و اگر معتقد است که تصدیق کردند، پس اولین ایشان گفته است: من بر شما ولایت یافتم در حالیکه بهترین شما نیستم، و آنکه پس از وى بود در بارهاش گوید که بیعت با اوّلى اشتباه بود، هر کس مثل این کار را تکرار کند او را بکشید، بخدا سوگند نپسندید و راضى نبود براى کسى که عمل آنان را تکرار کند مگر بقتل و کشته شدن! پس کسى که بهترین مردم نیست- در حالى که بهترى نخواهد بود مگر بصفات و خصوصیاتى که یکى از آنها علم است، و یکى جهاد و کوشش و دیگر فضائل و در او نبود- و هر کس بیعت با او بامامت لغزش و اشتباه باشد که موجب کشتن کسى باشد که مثل آن را تکرار کند، چگونه امامتش براى دیگران مورد قبول باشد و وضع او این باشد؟ سپس خود روى منبر گفت: مرا شیطانى است که بر من عارض میشود هرگاه او از طریق مستقیم مرا بکجى کشانید شما مردم مرا براه راست آورید، و هر گاه خطائى از من سرزد ارشادم کنید، بنا بر این اینان بقول خودشان امام نیستند چه راست بگویند چه دروغ
مأمون: یا ابا الحسن در روى زمین کسى نیست که این طور نیکو سخن گوید جز شما!