اطـلاعیه بـروزرسانی و تـخفیف هـای ویژه سـایت :

مناظره حضرت رضا علیه‌السّلام با سلیمان مَرﹾوَزی (از علمای متکلم خراسان) در حضور مأمون

 

نَوﹾفَلى: سلیمان مَرﹾوَزی متکلّم خراسان بر مأمون وارد شد، مأمون او را احترام نمود و به او هدایایى داد و گفت.

 

مأمون: پسر عمویم علىّ بن موسى‌الرّضا از حجاز نزد من آمده و علم کلام و متکلّمین را دوست دارد، اگر مانعى ندارد روز تَرْویه براى مناظره با او نزد ما بیایى؟

 

سلیمان: امیرالمؤمنین! دوست ندارم در مجلس شما و در حضور بنى هاشم از چنین کسى سؤال کنم، و باعث تحقیرش جلوی حضار هنگام صحبت با من بشود و نیز صحیح نیست که با او زیاد بحث و جدل‏ کنم.

 

مأمون: من فقط به این دلیل که قدرت تو را در بحث و مناظره می‏دانستم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته­ی من این است که او را فقط در یک مورد مجاب کنى و ادلّه او را ردّ نمائى.

 

سلیمان: بسیار خوب، من و او را با هم روبرو کن و ما را به هم واگذار و خود شاهد باش.

 

نَوﹾفَلى: مأمون کسى را نزد حضرت فرستاد و پیغام داد که شخصى از اهل مرو که در مباحث کلامى در خراسان تک است نزد ما آمده است، اگر براى شما مانعى ندارد، نزد ما بیائید. حضرت براى وضو برخاستند و به ما فرمودند شما زودتر بروید، عِمْران صابى هم با ما بود، حرکت کردیم و به در اطاق مأمون رسیدیم، یاسر و خالد دستم را گرفتند و مرا وارد کردند، وقتى سلام کردم مأمون گفت.

 

مأمون: برادرم ابوالحسن کجاست؟ خداوند متعال او را حفظ فرماید.

 

نَوﹾفَلى: وقتى ما می‏آمدیم مشغول پوشیدن لباس بودند، دستور دادند ما زودتر بیاییم، یا امیرالمؤمنین! عِمْران، ارادتمند شما نیز همراه ما آمده و بیرون در است،

 

مأمون: عِمْران کیست؟

 

نَوﹾفَلى: صابى، که توسّط شما مسلمان شد.

 

مأمون: داخل شود.

 

مأمون: خوش آمدی اى عِمْران! نمردى تا بالأخره از بنى هاشم شدى!

 

عِمْران: سپاس خداوندى را که مرا توسّط شما تشرّف عنایت فرمود، اى امیر.

 

مأمون: اى عِمْران! این سلیمان مَرﹾوَزی متکلّم خراسان است.

 

عِمْران: اى امیر المؤمنین! او گمان می‏کند در خراسان از نظر بحث و مناظره تک است و بَداء را انکار می کرد.

 

مأمون: چرا با او مناظره نمیکنى؟

 

عِمْران: این امر بستگى به خود او دارد.

 

امام: درباره چه صحبت می‏کردید؟

 

عِمْران: یابن رسول الله! ایشان سلیمان مَرﹾوَزی هستند،

 

سلیمان: ای عِمْران، آیا ابو الحسن و گفته اش درباره بَداء را قبول دارى؟

 

عِمْران: بله، من با دلیل محکمی که ابوالحسن برایم آورده نظر ایشان درباره بَداء را پذیرفتم و با آن دلیل با امثال خودم احتجاج می کنم.

 

مأمون: یا ابا الحسن! درباره آنچه اینها در آن بحث و مشاجره می‏کنند چه می­فرمایید؟

 

امام: سلیمان، چگونه بَداء را انکار می‌کنی در حالیکه خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

 

«أَوَلَم یَرَ الْإِنْسان، أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» یعنی آیا نمی‏بینی انسان را، همانا ما او را در گذشته آفریدیم و او هیچ نبود و نیز می‏فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ» یعنی او کسی است که آفرینش را آغاز می کند سپس باز می گرداند و نیز فرموده است: «بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی هستی بخش آسمانها و زمین است و نیز: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» یعنی او هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید و میفرماید : «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ» یعنی آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و می‏فرماید: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ» یعنی و گروهی دیگر به فرمان خدا واگذار شده­اند یا آنها را مجازات می کند یا توبه آنها را می­پذیرد و نیز فرموده است: «وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنی و هیچکس عمر طولانی نمی­کند یا از عمرش کاسته نمی­شود مگر در کتاب است.

 

سلیمان: آیا روایتی در این زمینه از پدرانتان به شما رسیده؟

 

امام: بله! از جدم امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: خداوند دو گونه علم دارد، علمی که مخزون و مستور است و جز ذات پاکش کسی نمی‌داند، و بَداء از این ناحیه حاصل می‌شود و علمی که به فرشتگان و پیامبرانش تعلیم داده و علمای اهل‌بیتِ پیامبرِ ما آن را می‌دانند.

 

سلیمان: دوست دارم این مطلب را از کتاب خداوند برایم ارائه دهى.

 

امام: خداوند به پیامبرش می‏فرماید: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ» یعنی از آنان اعراض کن که مورد ملامت واقع نخواهى شد؛ خداوند در ابتدا میخواست آنان را هلاک کند، سپس تصمیم خود را عوض کرده و فرمود: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» یعنی تذکّر بده، زیرا تذکّر دادن براى مؤمنین نافع است.

 

سلیمان: باز هم بفرمائید فدایتان شوم!

 

امام: پدرم از پدرانشان علیهم‌السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کرده‏اند که: خداوند عز و جل به یکى از پیامبرانش وحى فرمود که به فلان پادشاه خبر بده که در فلان موقع او را قبض روح خواهم کرد! آن پیامبر نزد پادشاه رفت و او را از آن موضوع مطّلع کرد، پادشاه بعد از شنیدن این خبر به دعا و تضرّع پرداخت به نحوى که از روى تخت خود به زمین افتاد، او از خداوند چنین درخواست کرد: خداوندا به من مهلت بده تا فرزندم جوان شود و کارم را انجام دهد، خداوند به آن پیامبر وحى فرمود که: نزد پادشاه برو و به او اطّلاع بده که مرگ او را به تأخیر انداختم و پانزده سال به عمر او اضافه کردم، آن پیامبر عرض کرد: خدایا! تو خود می‏دانى که من تا بحال دروغ نگفته‏ام، خداوند عز و جل به او وحى فرمود که: تو بنده‏اى هستى مأمور، این مطلب را به او ابلاغ کن، خداوند درباره کارهایش مورد سؤال قرار نمی­گیرد.

 

امام: من فکر می‌کنم تو در مورد انکار بَداء کلامت شبیه سخنان یهود است!

 

سلیمان: پناه می‌برم به خدا اگر چنین باشد؛ مگر یهودیان چه میگویند؟

 

امام: یهودیان میگویند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» یعنی دست خدا بسته است و منظورشان این است که خداوند از کار خود فارغ شده و دست کشیده است و دیگر چیزى ایجاد نمی‏کند، خداوند هم در جواب میفرماید: «غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» یعنی دستانشان بسته باد و لعنت شدند به خاطر گفته‏هایشان، و من شنیده­ام عدّه‏اى از پدرم موسى بن جعفر علیهماالسّلام درباره بَداء سؤال کردند و پدرم فرمودند: چطور مردم بَداء را منکرند و در اینکه خداوند امر عدّه‏اى را براى تصمیم در مورد آنان به تأخیر بیندازد، منکر هستند؟

 

سلیمان: آیه: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ» بمعنای ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم، در رابطه با چه موضوعى نازل شده است؟

 

امام: اى سلیمان! در شب قدر، خداوند مقدّرات یکسال تا سال آینده را، از مرگ و زندگى، خیر و شر و رزق و روزى، همه را مقدّر می‏فرماید، آنچه را در آن شب مقدّر نماید، محتوم و قطعى است.

 

سلیمان: فهمیدم قربانت گردم، باز هم بفرمائید.

 

امام: سلیمان! بعضى از امور، در نزد خداست و منوط و موکول به اراده اوست، آنچه را بخواهد جلو می‏اندازد و آنچه را بخواهد بتأخیر می‏اندازد، و آنچه را بخواهد محو می‏کند، سلیمان! علىّ علیه السّلام میفرمود: علم دو نوع است، علمى که خداوند به ملائکه و پیامبرانش آموخته است، که آنچه را که به ملائکه و پیامبرانش آموخته باشد، انجام خواهد شد و به خود و ملائکه و پیامبرانش خلاف نمی‏کند، و علمى دیگر که در نزد خود اوست و مخزون می‏باشد و احدى از خلق را بر آن آگاه نساخته است، از ناحیه آن علم است که آنچه را بخواهد جلو می‏اندازد و هر چه را بخواهد بتأخیر می‏اندازد، و آنچه را بخواهد محو میکند و آنچه را بخواهد ثبت می‏نماید.

 

سلیمان: یا امیرالمؤمنین! ان‌شاءالله از امروز به بعد، بداء را انکار نکرده و تکذیب نمی‌کنم.

 

مأمون: هرچه می‏خواهى از ابوالحسن سؤال کن، اما لازم است که خوب گوش بدهى و انصاف را رعایت کنى!

 

سلیمان: آقای من اجازه می‌دهید سؤال کنم؟

 

 

درباره ی ثامن کتاب

افراد موفق دائما در حال رشد و یادگیری هستند در حالی که افراد معمولی این ذهنیت را دارند که همه چیز می‌دانند!

مطلب پیشنهادی

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۴: دوران کودکى و جوانى امام‌رضا علیه‌السلام

دوران کودکى و جوانى امام‌رضا علیه‌السلام   تاریخ دربارۀ زندگى اهل‌بیت علیهم‌السلام در کودکى و …

از ولادت تا شهادت امام رضا علیه السلام؛ قسمت ۵: فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام

فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام   در میان مورخان و محدثان دربارۀ تعداد فرزندان امام‌رضا علیه‌السلام اختلاف …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *